روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

غر زدنهای درونم

دلم یک ارامش عمیق میخواد دلم یک گوش و یک دل همراه که بی دغدغه حرف بزنم ساعتها بدون مرز 

یک حضور گرم که همه جوره اعتماد کنم و از  این همه بی اعتمادی بگریزم 

یک جای دنج یک اغوش ارام و یک دل مملو از محبت و یک شانه بسان صلابت کوه استوار 

یک نفر که هیچ کس نیست و هیچ وقت نیست 

 از آن یک نفرها می خواهم از آنها که هنوز افریده نشده اند 

از آنها که فقط رویایند و خسته نمی شوند 

انقدر اطرافم پرنیست از ادمها که حتی برای حرف زدن هم برای یک درد و دل ساده و ارام هم کسی را نمی شناسم   

مدیری که که به حساب خودش با وقت ندادن به من برای بیان خواسته ام قصد فرار از موقعیت دارد و گاهی هم قصد تنبیه و مثلا کوتاه امدن من از خواسته کاملا معقولم 

ادمها هر انچه به نفع خود نپندارند اینگار نباید انجام شود! 

خسته شده ام از ندیدن های عمدی و رفتارهای کودکانه ادم بالغ های اطرافم 

نمی گویم رفتارهای من کودکانه ندارد ولی حداقل حواسم هست به کسی ضربه نزنم کسی را زخمی نکنم  

میدانی در ته دلم می دانم که همینها هم ارامم نمیکند 

هیچ چیز ارامم نمیکند استرسهای منتشر در همه لحظات زندگی ام نشانه خوبی نیست.... 

از ترس اینکه یکی هم بهت بگه ادم غرغرویی هستی سکوت را ترجیح می دهم وقتی کسی درک نمی کند و کمکی نمی تواند برایم بکند 

نوشتن اینجا هم ...بارها نمی دانم هیچ نمی دانم فقط یک ارامش عمیق می خواهم

یک حس و یک تجربه

با فرایندهای نوسازی و رنگ و نقاشی دانشکده الان چند روزیه که جایی برای نشستن هم ندارم  خب همه میز و دم و دستگاه ها رو جمع کردن که رنگ و نقاشی بشه دیوارها... نمی دونم چکاریه به خودمونم حداقل ماموریتم نمی دن بریم تو خونه بشینیم الکی میگردیم فقط

دیگه امروز تصمیم گرفتم برم اموزش دانشکده همونجا پلاس بشم هم جلو چشم این همکاران باشم و براشون عادی شم هم خودم یک کم روحیه بگیرم برای کارهای جابه جایی ام

بعد نیم ساعت دوستان لطف کردن بهم پیشنهاد دادن که جای سایر همکارانی که مرخصی هستن برم بشینم منم دقیقا رفتم بخش تخصص و تحصیلات تکمیلی یعنی جایی که هدف اصلیمه تو جابه جایی ام!! و کل روز رو اونجا پشت سیستم همکاری که مرخصی بودن نشستم!

بماند که گروهم جز چند دقیقه وسط تایم اداری و فقط برای برداشتم کیفم خودمو نشون ندادم!

یکی از همکارا آقای ک که در جریان تلاش من هم بود وقتی منو تو آموزش و دقیقا جایی که می خوام باشم دید زد زیر خنده و گفت ایول اومدی روحیه بگیری جلو جلو و حس کنی شرایط رو و به اوضاع مسلط شی! کارت بیسته احسنت کوتاه نیا! و کلی هم توی طول روز می اومد بهم راهکار می داد و تشویقم می کرد

به هر حال جو خوبی بود و همه بهم روحیه می دادند که اینجا ارومه و این امکانات هست و مشکلی نیست و....

فرداش هم اقای ابراهیمی همکار گروهمون بهم گفت دیگه تحویلم نمی گیرین فکر کنم  دیگه فردا هم بیان بگن خانم دکتر شده رئیس اداره اموزش! زدم زیر خند گفتم الان متلک میگین؟ نادیده میگیرم من ها

پ ن۱: همه مدت اون روز استرس اینو داشتم که اولا مدیر گروه امروزم دکتر ش بفرسته دنبالم که کجایین و چرا نیستین تو گروه بی در و پیکری که جاهم نداشتم بشینم اصلا

پ ن۲: همه مدت استرس صحبت فردا با دکتر خ مدیرگروه گروه زوج رو داشتم که چطور باید با اون حرف بزنم و تا حالا سه بار حرف زدنم هم به نتیجه نرسیده و باید فردا قال قضیه کنده بشه

خودکارآمدی اینبار در جایگاه فراگیر دوره

بعد از برگزاری دوره خودکارآمدی توسط من ماجراها و حواشی بسیار بود البته حواشی های غیر قابل کنترل

اما یکی از این حواشی مربوط می شود به برگزاری دوباره دوره با فاصله خیلی کم توسط یکی از مدرسین دیگر دانشکده و قسمت عجیب تر ماجرا این بود که نام من جزء فراگیران کلاس ثبت شده بود و در نتیجه منم باید در کلاس مذکور شرکت میکردم!

بماند که عموما یک نفر که خودش در همون سال مدرس همون دوره بوده دوباره به عنوان فراگیر نمی تونه باشه چطور این اتفاق نادر افتاد و بماند که مدرس دوره این دفعه چند روز قبل دوره زنگ زده به من که خانم دوره قبلی رو شما تدریس کردین؟ گفتم بله چطور؟ با عصبانیت گفت این دوره مال من بوده خودمم سرفصلهاش رو دادم و اصلا پیشنهاد دادم و حق من بوده

خب کلی دلگیر شدم از این قضیه خصوصا که تجارب اولیه تدریسم با همچین قضایایی رو به رو شده بود به هر حال امروز به عنوان فراگیر دوره سر کلاس این خانم حاضر شدم تا بلکه هم خودم بفهمم فرق تدریس من با یک مدرس دانشگاهی که ۱۰ سالی هم سابقه تدریس داره چیه؟

و هم خب چی بگم یک کم مقاومت کردم در برابر بودن در این کلاس با این سابقه قشنگ

بقیش الان حال نیس بنویسم باشه در اولین فرصتی که مخم سرجاش اومد....

یک سوال

این سوال بدجور ذهنمو درگیر کرده میشه جواب بدید؟ یعنی هر چی به ذهنتون می رسه بگین 

 

چی میشه ادمها یک رابطه رو قطع میکنن دقیقا کجاها این اتفاق شاید بیافته؟ منظورم همه جور رابطه است رابطه دوتا دوست دوتا همکار، مدیر و کارمند، زن و شوهر و... اگه مثال بزنید ممنون میشم  

یا ادمها توی ارتباطاتشون چی به دست میارن که نمی خوان قطع بشه ولی یکجایی به این میرسن که باید کات کنن اونجاها کجاست؟ 

پ ن:  

مخصوصا  منتظر جواب عابر هستم!!!! اخه وقتی کس دیگه ای خواننده نیست خودم بگم شما جواب بدین فکر کنم بهتر باشه

قلقلک- غلغلک

دوست دارم بنویسم فقط دوست دارم بنویسم یعنی حس نوشتن درونم می جوشد اما وقتی نمی دانی از چه می خواهی بنویسی یا حتی چه چیز را و در چه قالب دوست داری بنویسی بیشتر گیج میزنی در بین آدمهای اطرافت   

ذهنم پر است از تحلیل وقایع روزانه ممتد  

اما باز هم دوست دارم بنویسم از چیزی که نمی دانم چیست  

نوشتن آرامم می کند مگر نا آرامم ؟ 

نوشتن پراست از حس های خوب حس رهایی حس آرامش  

مگر دربندم؟  

نوشتن مورفین است و تجربه خوابی به اعماق درونت

نوشتن آفرینش است حس پویای خلق کردن و زنده بودن و زایش

مگر مرده ام؟  

نمی دانم فعلا چه را و چگونه نوشتنی را دلم می طلبد 

فقط دلم  نوشته می خواهد 

همین

آخرین جلسه تدریس این دوره

خداروشکر اخرین جلسه تدریس این دوره ام هم فراتر از ذهنیت خودم خوب بود تازه کشف کردم چقدر خوب از عهده هدایت بحث ها بر میام خخخخ

اما جلسه این هفته یک چالش جسمی هم داشت به شدت سرماخورده بودم و با حالتی شبیه تب و لرز و سرفه شدید سه ساعت کلاس رو برگزار کردم ! یعنی در این حد صدام در نمی اومد به سختی حتی نفس می کشیدم اما کل کلاس رو فعالیت وا داشتم و بحث و اظهار نظر و خلاصه خرد جمعی رو برای اداره کلاس حسابی به کار انداختم!

برای همینم می گم کشف کردم چقدر در کنترل بحث ها توانمندم خودم نمی دونستم! 

چالش های دیگری هم داشت امروز که البته به تدریسم مرتبط نبود ولی در تضعیف روحیه ام می توانست تاثیر بگذارد اما از آنجایی که عنوان دوره ام خودکارامدی بود در واقع خودم به خودم یادآوری میکردم که من توانمندم و اینها چیزی نیست  تو هر جا که باشی از عهده فعالیت ها بر می آی پس فعلا تلاشت رو بکن بقیش رو به خدا بسپار و نگران نباش

و اینگونه شد این موضوعات هم تاثیری بر روند اجرای کلاسم نذاشت

همه چی عالی بود عالی تجربه دوست داشتنی بود با همه سختی ها استرس هایی که داشت

آتش خشم

احساس بدی دارم از هر چه مرد و مذکر است متنفر شده ام از آدمهایی که فقط چشم هایشان یک جسم می بیند و غیر از آن هیچ را بر نمی تابد  

پر ازخشمم و پر از فریاد .........  پر از نگرانی  و ترس 

خدایا به دادم برس می شود کمی فقط کمی آرامم کنی خدا؟

دومین تلاش تدریس

سال گذشته اولین استارت تقاضای تدریس در آموزش کارکنان را با ارائه درخواستم به صورت ایمیلی برای مسئول آموزش کارکنان دانشگاه زده بودم و بعد از اینکه تابستان امسال هم تقاضای تدریسم در دانشگاههای مختلف غیر انتفاعی و پیام نور و آزاد به نتیجه ای نرسید تنها راه باقی مانده من همین بخش آموزش کارکنان بود در نتیجه پیگیری هایم را الارقم استرسها و ترس هایم برای تجربه تدریس آن هم در چنین فضایی برای اولین بار بیشتر کردم تا به نتیجه رسید و قرار شد ۲۰ و ۲۷ آبان ماه ۹۵ تدریس دوره آموزش مهارتهای خودکارامدی را به عهده بگیرم ...

در حالیکه هنوز هم درگیر استرس تهیه محتوا و تصمیم در مورد چگونگی شروع یک تدریس بودم ...دوره سنجش و ارزشیابی در علوم پزشکی را که به عهده یکی از همکاران بود بدون هیچ اطلاع قبلی و فقط دو روز مانده به زمان برگزاری به دلیل سرماخوردگی ناجور مدرس دوره ، به من واگذار شد! و من هاج و واج اینکه در یک روز چطور محتوا را آماده کنم و چطور به ارائه و بحث جانبی یک کلاس توجه کنم در موقعیت قرار گرفتم و تنها بر پایه تسلطم بر محتوا اداره کلاس را برعهده گرفتم... اگرچه همه چیز از نظر من بازهم عالی بود ولی به دلیل عدم تجربه قبلی و مواردی از این دست با نیم ساعت اضافه وقت روبه رو شدم! نکته ای که اگرچه به مزاق همکاران خیلی خوش آمد و از اینکه در پایان تایم اداری می توانستند بروند خوشحال بودند اما رئیس آموزش کارکنان دانشگاه و دانشکده به شدت بهم تذکر دادند که البته به دلیل فوریت پذیرش دوره ای که از قبل با من نبوده قابل اغماض بود

اما این بار هیچ بهانه ای نداشتم و باید با همه تلاشم نواقص مهارتهای تدریس قبل را اصلاح می کردم وقت اضافه نمی اوردم بلکه به قولی باید وقت هم کم می آوردم ! تدریسم باید خشک نمی بود و جذابیتی برای نگهداشتن همکاران آن هم ۴۰ دقیقه بعد از پایان تایم اداری می داشت.... و از همه سخت تر ماجرا این بود که تدریس این هفته ام برای مدیران بالادستی سازمان بود یعنی لیست کلاسم را که نگاه کردم کلی استرس گرفتم چندنفر ازروسای حراست دانشگاه، چندین نفر از حوزه مدیریت منابع انسانی دانشگاه، حوزه ارزشیابی کارکنان، طبقه بندی مشاغل و .... 

خب اگرچه بودن با این بزرگواران افتخاری بود اما به هر حال برای من تازه کار و به عنوان دومین تجربه حضور به عنوان مدرس یک دوره کار سختی بود به نحوی که کلیه همکارانی را که سابقه تدریس داشتند و یا به هر دلیلی می توانستند کمکی بهم بکنند را در محیط کار در این هفته به کار گرفتم و از همه خواستم که بهم پیشنهاد بدن چطور باید کلاس را اداره کنم دو نفر از همکارانی که در دوره قبلی حضور داشتند خواستم که با نقد تدریسم بهم موارد ضعفم را اعلام کنند و راهکار هم بدهند که چطور باید آنها را برطرف کنم به چندتا از همکاران سپردم که به دلیل ماهیت موضوع که مهارت خودکارآمدی بود کلیپ های انگیزشی یا مرتبط با این مورد را برایم ارسال کنند! و حتی چند کلیپ قابل پخشی که در صورتی که تایم اضافی آوردم بتوانم پخش کنم پیشنهاد بدهند، در انتها هم از آقای ابراهیمی همکار روانشناسمون در گروه درست در روز پنج شنبه چند ساعت قبل تدریس خواستم که با دیدن محتوای اسلایدها نکاتی را که می شود برای جذابیت آنها به کار برد را برایم بگوید که خدایی سنگ تمام گذاشت و ۲ ساعت تمام برایم راهکارهای عملی کلاس داری را اجرا کرد!! فهیمه همکارو همکلاسی قدیمی ام پیشنهاد داد که به دلیل محتوای روانشناسی دوره از کلیپ های روانشناسان مشهور در زمینه هر موضوع پخش کنم تا هم درواقع بحث به صورت تخصصی تر از دید یک روانشناس مطرح شده باشد و هم به جذابیت کلاس افزوده شود، روانکاوم پیشنهاد کرد که با سرچ انواع Case report ها را از زبان دیگران نقل کنم، سیما همکار دیگرم پیشنهاد کرد مثالهای هر موضوع را از اینترنت سرچ کن و برای هر موضوع دنیایی مثال اماده داشته باش

اینقدر همه همکارانی را که اصلا حتی در کلاسم حضور نداشتند به کار و فعالیت واداشته بودم که دوستی گفت یک تدریس داری کشتی مارو همه رو به کار گرفتی

خلاصه که با بکار گیری همه این ترفندها و درخواست انجام کار عملی در سرکلاس و اصرار بر انجام آن و تحویل برگه های کار عملی بدون نوشتن اسامی (به دلیل بحث خودشناسی بودن کارها) کلاس از نظر خودم عالی برگزار شد و تازه وقت هم کم اوردم که باقی بحث به پنج شنبه آینده موکول شد.

باور کنید با حداکثر توان فعلیم عمل کردم و بیشتر از این نمی توانستم به هر حال تدریس تجربه و مهارت هم می خواهد فرای دانش ، که با تمرین به دست می آید و فوریتی قابل دریافت نیست!

پ ن:

مسئول اموزش کارکنان در انتهای کلاس بهم گفت نسبت به دوره قبل خیلی خوب بود ولی بازم مثلا همکار حراستی کنارم گفت کلاس خشک و بیروح بوده است! گفتم کلیپ داشتم سخنرانی گذاشتم کار عملی هم بوده مشارکت کلاسی در بحث و اظهار نظر هم که بوده دیگه چطوری خشک بوده ؟ چکار کنم؟ گفت ببین خودت نمی تونی صمیمی صحبت کنی که اینو نمی دونم چطوری میشه درست کرد اما برای اینکه این ادمهای پست و سمت دار بهت نگن کلاس خشک بوده باید خودشون درگیر کلاس بشن! گفتم خب بارها ازشون خواستم اظهارنظرکنن ساکت بودن چکار کنم دیگه؟ گفت ببین دفعه بعد لیست رو برمیداری دونه به دونه افراد رو اسم می بری و می خوای در مورد هر موضوعی حرف بزنند حالا شاید حرف نزنند ولی بازم سعی می کنی سرکلاس بارها با اسم بردن ازشون بخوای حرف بزنن و اظهار نظر کنند. ضمنا از همه می خوای که بیان در ردیف های جلویی کلاس بشینن چون وقتی می رن عقب دیگه خودشون رو درگیر کلاس نمی کنن 

پ ن ۲:  

تعداد شرکت کنندگان دوره مذکور ۲۳ نفر بود

موضوع پایان نامه

انتخاب موضوع پایان نامه واقعا سخته چون از یک طرف باید عمرت رو بزاری پس باید علاقمندباشی برای رسیدن به پاسخ سوالات و فرضیه های پژوهشت

و هم خب اگر کاربردی بودن نتایج هم مدنظرت باشه همگام با علم روزبودن و تکراری نبودن و.... دیگه کار سخت تر هم میشه

حالا این سختی ها به کنار روال های اداری و دستورالعمل های دانشکده ای واقعا غیر قابل تحمله

دانشکده الان اعلام کرده دوتا موضوع باید با پروپزال آماده شده بدین به شورای پژوهشی که بره تازه برای تصویب... یکی نیست بگه همون یک موضوع رو هم به سختی پیدامیکنیم بعد دوتا از کجا بیاریم ؟ یکی از دوستان می گفت خب موضوع دوم رو الکی بنویس! برگشتم می گم بعد اومدین اون دومیه که فرمالیته نوشتی تصویب شد بعد چکار باید بکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کم کم فکرکنم باید اطلاعیه عمومی بزنم بهم موضوع پژوهشی که به درد رساله دکتری هم بخوره پیشنهاد بدین بلکه چندتا موضوع پیداکنم که از توش دوتا رو انتخاب کنم تقریبا همین کارم دارم میکنم به هر کی میرسم میگم موضوع پیشنهاد بدین...

راستی موضوع پیشنهادی شما برای رساله یک دانشجوی دکتری برنامه ریزی درسی چیه؟؟

پ ن:

خدا رو چه دیدی گفتم شاید از طریق وبلاگ هم فرجی شد و کمکی رسید

قضایای استاد شدن....

شده ام استاد

یعنی ورد زبان همکارا به شوخی و خنده شده استاد سلام استاد ....گاهی هم دکتر ... اصلا عادت ندارم به شنیدنش ...البته ممانعتی هم نمی کنم با خنده میگذرم بیشتر...........تکالیف کلاسی را برایم ایمیل میکنند و گاهی هم تماسی بابت نحوه انجامش دارند

دوره ۲۰ و۲۷ آبان ماهم را که ۶ ساعت هم هست نمی دانم چه کنم مهارتهای خودکارآمدی

هنوز هیچ مطلبی آمده ندارم فقط سرچ کرده ام در حد چند صفحه مطلب مفید

از همه اینها گذشته یکسری فعالیتهای پیش بینی نشده هم با این کمبود وقتهایم به زندگی ام وارد می شوند و من می مانم خدایا میشود همه چی را باهم درست نکنی و بزاری تمرکز کنم !

مثلا امروز خیلی ساده و راحت شدم مجری یک طرح پژوهشی درمورد نظام آموزشی نیوزلند که سرپرستی تیم پژوهش هم بامن است

آخر مانده ام من هنوز تکلیف موضوع پایان نامه خودم مشخص نیست این طرح را کجای زندگی ام بگذارم! از وسوسه قبول کردن طرح هم نمی توانستم بگذرم .....

نمی دانم هنوز هم هست از این دست ماجراها

خدایا این وسط منو تنها نزاری که بدجور زمین می خورم ها.... گفته باشم من همه امیدم تویی و کمکت

تدریس

از عوارض دو وبلاگی اینه که دوست داری هر دوجا از یک ماجرا بنویسی گاهی....

البته خب غیر از عابر کلا خواننده هم ندارم فقط دیگه کلهم گاهی برخی اتفاقات خوب زندگی رو باید دوباره هم نوشت...

http://www.myhappiness.blogfa.com

محرم است .......

محرم که می آید از درون مومن میشویم هر کاری را با محرم می سنجیم و حرمت نگهداشتنش

حتی همانها که حرف از این می زنند که مارا با محرم و تسلیت و نذری دادن ها کاری نیست و از این دست حرف ها که اگر راست می گویی دلی را به دست بیارو .دستی گیر...

همان ها هم در اعماق وجودشان به محرم معتقدند چرا که کسی را که برایش اهمیت نداشته باشد انتقاد نمی کند بی هیچ واکنشی می گذرد اصلا حتی نمی بیند این ها را که چه برسد که فکر کند و انتقاد و پیشنهادی بدهد...

همین تامل های لحظه ای .... همین واکنش های ثانیه ای..... یعنی اهمیت محرم در زنده نگهداشتن اسلام.... چه برسد به عزاداری های میلیونی و دسته ها و مراسم و نذری ها و برآورده شدن حاجتها ..... اینها فریاد اسلامی است که قرن ها خاموش نشده که هیچ ... هر بارهم به شکل خاص و ویژگی های مربوط به هر نسلی بلندتر در حنجره زمان فریاد شده

این است حیات زنده محرم..........

این است حسین و فریاد هل من ناصر ینصرنی امامی که قرن هاست یار می طلبد و یار میگیرد

سوتی های خفن

این اتفاق از بس خنده دار بود که خودم دیگه ملاحظه هیچ چی رو نکردم زدم زیر خنده  

اونم با این رئیس ما  که معتقده خندیدنم گناه کبیره است و احتمالا با خودش میگه دختره خله از صبح با من کل انداخته حالام که ..... 

باقی ماجرا رو در این وبم بخونید.... شادیهای زندگی من

مسیر تغییر

در مسیر رسیدن به حد اعلای ظرفیت وجودی خودت شگفتی ها را همیشه تجربه می کنی اگر ثابت قدم باشی

شوق رسیدن همراه با باور توانستن معجزه می آفریند معجزه درخشیدن در سکوی قهرمانی

سخت است مسیر بسته به هر فرد و هر زمان و مکان

دشوارست مسیر پیروزی

از هزاران مرغ روایت عطار ۳۰ مرغ به قاف رسیدند و باقی به جاذبه های مسیر دلبستند

 پس جا نمان

دل نبند

پا نکش

استوار بمان و پیش برو

دوگانه ای کاملا متضاد

الان احساسم دوگانه است و کاملا برخلاف جهت هم!!

عصبانی و ناراحتم در حد انفجار از اینکه تلاشم برای جابه جایی شغلی به شکست انجامید و من تسلیم خشم مدیر شدم

عصبانیت و دادی که مرا به عقب نشینی واداشت و انصراف از درخواستی که ماه ها پیگیرش بودم برای آرام کردن یک مدیر

هرچند این نوع واکنش رفتارم حکایت تلخی است و خبر از ناخودآگاهی پیچیده دارد که چرا برای دیگری سکوت کنی و عقب بنشینی؟

فعلا که نتیجه همان شد بالادست که می خواست....

اما قسمت دیگر ماجرا لذتی است پنهان

 که بعد ۵ سال چه شده اینها به صرافت استفاده از توانمندی های من افتاده اند؟

اینکه تازه بعد این همه سال پیگیر تدوین شرح وظایف اجرایی برای من افتاده اند؟ چیزی که من سالهای متمادی خودم تلاش کردم که ایجاد شود اما نشد...

اینکه حاضرند به هر قیمتی مانع از رفتن من شوند

اینکه یکی از شدت بهم ریختگی و فشار عصبی چهره اش می لرزد و خود را کنترل میکند و دیگری را که توان کنترل نیست شروع به داد زدن می کند و کوتاه نمی آید

عجیب است حس عمیق لذت و مفید بودن در این میانه جان من....