روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

یک تجربه برفی- درس عبرت همگانی!

راستش می خوام نتیجه رو اول بگم یعنی درس عبرت موضوع رو

نتیجه تجربه اینکه همیشه دستوریا تصمیم مافوق معناش این نیست که لازم الاجراست! چراکه گاهی مافوق شاید به هر دلیل اصلا اختیارلازم اجرایی برای اون دستور رو نداشته باشه!!  در حالیکه زیرمجموعه اش تصور می کنن که اون اختیار داره چنین تصمیمی رو بگیره ولی در قوانین بالادستی اصولا برای ایشون همچین اختیاری تعریف نشده بلکه موضوع تصمیم حتی به صورت مشخص به یک فرد دیگر و در یک سازمان دیگری واگذار شده است!

و یا حتی با یک زاویه ریزبین تر به این ماجرا می شه گفت همیشه دستور و تصمیم مافوق رو فصل الخطاب ندانید و اگر مجرای قانونی و اصلی اون تصمیم رو می دونید شخصا چک کنید تا مطمئن بشید که فرد یا افراد دارای صلاحیت اعلام این تصمیم هم همین دستور رو تایید میکنند! یعنی به این خیال نباشید که مافوق یک چیزی گفت پس یعنی خودش همه مراحل قانونی و زوایای اصلی داشتن اختیار جهت اعلام تصمیم را می داند .... چرا؟ چون باید عدم تجربه مدیر یا حتی بحرانی بودن اوضاع و وجود شایعه های مختلف و در نتیجه جایز الخطا بودن مدیر مربوطه در اعلام رسمی خبری که اصلا اختیار تصمیم گیری در این مورد را نداشته است! را هم در نظر گرفت....

اما ماجرای برفی این درس:

از صبح جمعه تا همین الان که شنبه شب هست بارش برف بدون وقفه ادامه داشته در نتیجه شایعه های متعدد تعطیلی ادارات وخصوصا دانشگاهها کاملا جریان داشت و من به عنوان نماینده کارکنان به همه همکاران صراحتا اعلام می کردم که شنبه تعطیل نیست و طبق روال فعالیتهای دانشگاه برقرار است... تا اینکه صبح شنبه هم همکاران چندین بار از ساعت ۶ صبح تماس گرفتن و من بازهم خبر قبلی را تایید کردم بعد به فاصله چند دقیقه بعد از اینکه من خبر باز بودن محل کار را با قاطعیت اعلام کرده بودم رئیس امور اداری بهم پیام داد که دانشکده تعطیل می باشد اطلاع رسانی کنید!

من هم ضمن تشکر به همه کارکنان تلفنی پیامکی تلگرامی خلاصه هر شکل و شمایلی که ساعت ۶ صبح می شد خبر دادم که تعطیل همه هم خوشحال و خندان که خداخیرت بده توی این برف عزا گرفته بودیم چطور بیایم .... به طبع اون به کل دانشجویان هم اطلاع رسانی تعطیلی انجام شد

یک دفعه ساعت ۹ صبح دوباره از همون رئیس خبر داد که اصلاحیه کلیه فعالیتها از ساعت ۱۰ در دانشکده برقرار است!! کلی تماس و پیگری که یعنی چی شما گفتین تعطیل وگرنه من همچین خبری رو از هر کس دیگه ای دریافت می کردم بهش اهمیت نمی دادم بعدم شروع به کار دانشکده ۷و نیم بوده الانم ۹ صبحه من چطور به همکار بگم یک ساعت دیگه سرکار باشید خدایا دانشجوها رو چکار کینم حالا و.... خلاصه معلوم شد که رئیس دانشکده هم حتی اگر همچین خبری رو دادند اصلا اختیار اجرایی اعلام این تصمیم رو نداشتن یعنی مسئول مربوطه که استانداری است نه ایشون! و منی که البته می دونستم استانداری مسئوله ولی فکر کردم که وقتی رئیس امور اداری بگه یعنی رئیس دانشکده تایید کرده و یعنی اخرش که اینها هم همش یعنی که با هماهنگی استاندار محترم هست و خبر موثقه!!

البته یک قسمتش را مقصر صداو سیمای استان و سایت خبرگذاری استان با اعلام خبر و بعد چند ساعت پاک کردن خبر مربوطه  دامن زدند

حقیقتا خبر تعطیلی دانشگاهها در علوم پزشکی با یک مشکل عمده دیگر هم مواجه است که به دلیل ماهیت درمانی و بیمارستانی دانشجویان در ۹۰ درصد مواقع این تعطیلی ها شامل حال آنها نمی شود و به طور اختصاصی قسمتهای آموزشی و اداری را شامل می شود و نه دانشجویان قسمت بالینی ....

ن و القلم

نوشتن ذوقی دارد که هیچ کار دیگری فکر نکنم در این جهان به من آن لذت ماندگار را بدهد حسی از آرامش و لذت

و هر بار خواندنش هم همان حس ها را برایت زنده می کند حتی شگفتا که اگر حال بدت را هم بنویسی نتیجه اش آرامش است و تفکر

و خوشا به حال آنها که ذهنشان موسیقی متن دارد!! شاعران را می گویم همان افسونگران واژه های نایاب و حس های ناب

نمی دانم چه شده است که بعد سالها دلم برای اینچنین نوشتنی پر می کشد برای وزن داشتن واژه ها... برای این کلمات یهویی و بی مهاباو جوشیده از درون

آنچه از درونت باید سر بر آورد مسلما در اختیار تو نیست که بخواهی و بیاید اما

اما این مهمان عزیز را هر وقت که باشد بر دیده منت می پذیری و بهترین ها را برای پذیرایی اش تدارک می بینی .....

گاهی سکوت هم فاجعه است ولی صدایی بر نمی آید

نمی شود آیا به جای مدرک تحصیلی و یا حتی همزمان با همان مدرک تحصیلی مدرک درک و شعور هم به آدمها بدهند مدرکی دال بر مردانگی کردن و تاب و تحمل داشتن های مردانه برای مردهای جامعه و مدرکی دال بر زنانگی و نمی دانم چه واقعا این یکی را نمی دانم فکرکنم باید از دید یک مرد بهش نگریست  که چه مدرکی بدهند که مناسب باشد... 

 ولی فعلا من از این مردهای تحصیل کرده و به ظاهر امردکتر و هیات علمی و متخصص که حتی ذره ای  مردانگی را گویا بویی نبرده اند شاکی ام  

شاکی ام که چرا و به چه حکمی به خود اجازه می دهند با کوچکترین مشکلی در زندگی، روابط  خانوادگی خود را و پایه ها و اصول یک زندگی مشترک را نادیده بگیرند و سراغ دیگری بروند و آن هم کاملا آشکار ........... جار بزنند که چهارمین زن را هم  در آستین دارند  و مدال افتخار به هم بدهند که فلان دخترک و یا فلان بیوه را صید کرده اند........  شکارچیان ماهری شده اند این قشر فرهیخته ولی ای کاش مردانگی را فرزندانشان بیاموزند  

زنان جامعه ما هم شاید درنده شده باشند نمی دانم اما خوب می دانم که  زن یک تکیه گاه امن می خواهد  و یک آرامش که  از قدرت مرد برخیزد  

هنگ...

آشفتگی بر همه زندگی ات سایه می اندازد و همه چیز را در سیطره خود می پیچد  

اینکه باید آدمکی کوکی باشی و بخندی همه کارها را راست و ریس کنی و خم به ابرو نیاوری وقتی حتی حوصله خودت را هم نداری بیشتر به نمایشنامه خوانی می ماند تا واقعیت زندگی 

همیشه بار خودت بر دوش خودت باید باشد و نه دیگران...اصلا مگر قراره به کسی تکیه کنی ؟ پروردگارت دوتا پا و دو تا دست داده دست به زانو بگیری و خودت باشی و خودت دیگر..... بیگانه با همه

تضاد خواسته هایت در ناخودآگاه درونت وقتی جلوی چشمانت پایکوبان به رقص در می آیند، خمیده می شوی...هر چند از راست قامتان باشی! 

 کشش و هم زمان پس زدن واقعی خواسته ها...... نه سیاستی زیرکانه است و نه آگاهانه . ..

یک برف و یک عالمه شوق

دیشب تا صبح برف اومد و صبح صحنه زیبایی از برف زمستانی بود که همه رو به وجد آورده بود 

وقتی با سرویس رسیدیم دم در دانشکده  دیدیم مسئول روابط عمومی با دوربین حرفه ای واستاده  و میگه بیاین بریم عکس دست جمعی... 

خلاصه یه عکس دسته جمعی با همکارا گرفتیم و رفتیم تو ..  

ولی شدت ذوق و شوق دیدن صحنه های برفی و هوای خوب و برف تمیز همه رو وسوسه کرد که بزنیم بیرون دوباره.... 

نیم ساعت بعد کل دانشکده اعم از دانشجو و کارمند بیرون بودیم و در حال برف بازی و خلق یه عالمه صحنه شاد.... 

بعد هم عکسهای تک نفره و چند نفره و هنری و....  

کلی خوش گذشت واقعا جای همه خالی ... 

تا به حال اینجوری برف بازی نکرده بودم   

خیلی خوب بود اینکه همه جدای از دیسیپلین شون به هم گلوله های برفی رو پرتاب می کردند و دنبال هم میکردن که ضربه های محکم تری  رو بزنن  

اینکه یک دفعه در حال ژست عکس یکی از پشت کل برف درختا رو با یک حرکت اکروباتیک وار روت خالی میکرد

و منی که بدون هیچ دغدغه ای  میخندیم  و  رها از قالبهای ذهنی ام شادی را تجربه می کردم...

برف

اونقدر که میزان بارش ها کم شده اند که امشب بعد اینکه یک دفعه برف و بارون رعد برق و باد همه با هم دقیقا همه باهم قاطی در آسمان شهر رویت شد همه به نوعی ذوق کرده اند و جشن گرفته اند... انگار نه انگار که اصلا زمستان یعنی بارش....

من دلم لک زده است برای برف بازی برای آدم برفی ساختن برای گلوله های برفی که به سر و صورتت بخورد بدون دغدغه و با شادی

دلم لک زده است برای لباس زمستانی برای کلاه و شال گردن و چکمه پوشیدن ، برای ژست گرفتن و عکسهای زمستانی گرفتن

من هم ذوق کرده ام برای رسیدن به این رویای شاد و دست یافتنی

اما نمی دانم آیا اصلا این جسارت و جرات را در درونم خواهم یافت تا کودکی کنم یا نه

من به نفس خود سختگیر ترینم تا مردم به من....

کیفیت مهم است یا کمیت؟

گاهی وسوسه می شوم دریابم ۲۰ سال دیگر چه چیزهایی دغدغه ذهن و زندگی ام است

شاید خیلی مهم نباشد آنقدر ها که دراین سن و سال برای کارها و دغدغه هایی وقتم را انرژی و بودنم را خرج می کنم

همانگونه که با یک مقایسه ده سال پیش با اکنونم می فهمم گاهی انجام خیلی از کارها و نگرانی ها و تنش هایم انقدرها هم مهم نبوده اند و می توانسته ام از جوانی ام لذت ببرم

اما در یک قسمت از وجودم خوب می دانم که انچه اکنون هستم فرایند گذشتن از این تجارب بوده است و من اکنوم در تنور این مسیر پخته شده است..

همیشه در همه لحظاتم به فکر آینده بوده ام آینده زندگی ام!! فردایی که تمامی ندارد ..اگرچه شاید هر انچه که هستم و دیگران موفقیت می دانند نتیجه کمی آن است

ولی کیفیت زندگی کجاست؟ چگونه ارزیابی می شود؟ کیفیت جوانی رفته و باقی مانده ؟ برای رسیدن به حدبالای زندگی کیفی چه باید کرد؟

مملکت درون

تشکیل ستاد مدیریت بحران

نه تنها در یک مملکت

بلکه در درون هر فردی نیز برای استقرار سلامت روان

ضرورتی اجتناب ناپذیر است

اما کاش تیم حمایت روانی هم در منزل هایمان

همیشه آماده خدمت باشند!!

و رفتارها قضاوت نشوند