روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

بازنشستگی

یکی ا زهمکاران خوب گروهمون امروز به بازنشستگی رسیدن و این برای ما جوونهایی که سابقه کاریمون همه زیر ۷ساله تقریبا خب یک حال هوای دیگه ای داشت

حال و هوایی که با دادن ایده برای خریدن یک هدیه یادگاری از سوی من شکل گرفت و کم کم هر کسی چیزی به اون اضافه کرد و امروز به یک جشن خودمونی ولی مفصل و به یاد موندنی تبدیلش کرد جشنی که ما پیش بینی حضور حداکثر ۲۰ تا ۳۰ نفره سایر همکاران را داشتیم ولی در روز مراسم با حضور ۱۰۰ نفره و کمبود جا مواجه شدیم البته به دلیل جو صمیمیانه حاکم در مراسم همه همکاران با میل و رغبت خود و با اشتیاق ایستاده بودند و تا انتهای مراسم که تقریبا یک ساعت هم به طول انجامید هیچ کس نه تنها گله ای نداشت بلکه خدارو شکر شاد هم بودند و راضی .... چیزی که عموما کم پیش میاد یعنی رضایت حداکثری...

دیشب ریاست دانشکده و چند تن از مسوولین قبلی مرکز هم اعلام امادگی کردند که در جشن باشند و این خودش یعنی باید پس مراسم رو به یک شکلی مدیریت می کردیم که از یکی از اقایون همکار شبانه خواستم که قبول کنه و مجری برنامه بشه ... هدیه تابلو فرش و شکلات رو هم که قبلا تهیه کرده بودم ... یکی دیگه از همکاران ایده کلیپ رو چند روز قبل داده بود که سعی شد مجموعه ای کاملی از عکس و فیلم هایی باشه از همکاران و با اهنگ خداحافظی خواجه امیری در پس زمینه اون که کار خیلی خوب  ونوستالوژی در اومده بود و امروز همه مهمونها از کلیپ راضی بودن

مدیر مجموعه مون که کارت هدیه داد ریاست دانشکده لوح تقدیر ... برخی همکاران سایر بخش ها هم جداگانه هدیه ای تهیه کرده بودن.. از خانواده خود همکار هم بدون اطلاع ایشون دعوت شده بود

از نکات جالب این جمع دوستانه :

۱- قاری قران که هماهنگ شده بود برای ابتدای برنامه به دلایلی نیومد و مجری قبول کرد که خودش قران بخونه که ایشونم البته با صوت سوره کوثر رو خوند ولی وقتی به انتهای سوره سه آیه ای رسید به نظرش اومد کم بوده دوباره شروع کرد از ابتدا همونو خوندن که خب همه از این حرکت خندیدن و متوجه اینکه چرا این کار و کرده شدن

۲- باغبان از حیاط یک دسته بزرگ گل چیده بود و اورده بود که البته اونو توی پارچ پلاستیکی آبی رنگ کنار سماور اداره (در یک لحظه غفلت مسئول ابدارخونه) گذاشته بود و خوش و خرم آورد وسط میز گذاشت بدون هماهنگی .. که به دلیل غیر منتظره بودن و پارچ آبی رنگش باعث خنده ریز حضار شد و البته مسئول ابدارخونه رو حسابی شاکی کرد 

۳- در یک کارت پستال بزرگ همکاران هر کسی یک جمله برای همکارمون نوشت که خب هدیه به یادماندنی شد

نظرات 2 + ارسال نظر
عابر دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت 10:15

من اما فکر نمی کنم نگاهم نومید کننده باشه. نگاهم واقع بینانه است
البته ما این تلخی رو باید با ترفندهایی شیرین کنیم. یکیش می تونه این باشه که میشه استراحت کرد. میشه به سفر رفت..

عابر سه‌شنبه 2 آبان 1396 ساعت 22:55

بازنشستگی، رسما به آدم میگه تو دیگه برو خونه استراحت کن. دیگه وقتت تمومه.
این خیلی دردناکه

چقدرنگاه ناامیدکننده ای....
میشه تفریح کرد میشه بی دغدغه خوابید میشه بیکار گشت وپول گرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد