روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

فضاهای به شدت مجازی

این روزها همه چیز تلگرامی شده اگرچه بدهم نیست اما خب من حسی که به وبلاگ نویسی دارم به کانالها و گروه های تلگرامی ندارم  

نمی دونم اصلا این خوبه یا بد و یا اصلا یک نوع مقاومت در برابر تغییره مثلا یا نه 

اگرچه خودم ها کانالها و گروههایی دارم اما خب این نوشته ها رو بیشتر با همین شکل می پسندم همین شکل ساده وبلاگی 

البته گاهی ترس از شناخته شدن هم هست که مانع از خود افشاگری ها در اینجور محیط های مجازی می شه  

هرچند گاهی می اندیشم اصلا چه چیز خیلی خاص دارم که  ازترس  افشا شدنش این همه دیوار را برافراشته ام؟  

هم از اینکه خواننده ای ندارم آرامم و هم از اینکه خواننده ای ندارم ناراحت و گاه دلم می خواد کسی باشه که حرف بزنم براش و بخونم نظراتش رو  

کلا ظاهرا تکلیفم روشن نیست برای خودم ....

مقتدرانه در اوج!!

راستش امسال اصلا تصور اینکه در جشنواره هفته اموزش گروهم برتر بشه نداشتم خصوصا که خودم هم جز کادر اجرایی جشنواره بودم و با این همه آیتمی که اضافه شده بود  کلا امیدی به کسب امتیاز نداشتم ولی در کمال تعجب گروه کاری من باز هم با این آیتم های جدید و سخت برتر شد... 

ولی این قسمت هیجان انگیز ماجرا نبود 

بخش هیجان انگیز ماجرا اینطور کلیک خورد که برای انتخاب سایت برتر دانشکده از بین 40 گروه آموزشی کار بسی سخت بود و در عین حال نظرات متفاوت و متضاد به نحوی که تا روز قبل از جشنواره از دو گروهی که می خواستند به عنوان سایت برتر معرفی کنند یک گروه چندین بار تغییر کرد و در این رقابت نفس گیر  سایت گروه من مقتدارنه بدون هیچ خدشه ای باقی ماند و تنها سایتی بود که هیچ گروه ناظری اعم از داوران جشنواره و هیات رئیسه و روابط عمومی هیچگونه تعرضی نسبت به اون نداشتند و قاطعانه موافق رتبه آوری اون بودند! 

واقعا اگرچه حس اضطراب و نگرانی ثانیه هایی که جلسه و اعتراض ها بررسی می شد تا موقع اعلام نتیجه بسیار نفس گیر بود 

ولی حس خوبیه وقتی مقتدرانه اول می شی ...

تقلید

راستش یک موضوعی رو اونقدر که این چند روز گذشته متوجه شدم هیچ وقت نفهمیدم  

و اونم اینکه ظاهرا خیلی تو چشمم و همه کارها و حرفها و رفتارام توسط همه اطرافیانم به نوعی رصد میشه و الگو برداری هم می شه 

به طور عجیبی توی این مدت متوجه شدم که کارهایی که من می کنم به نوعی شجاعت انجام دادنش رو در بین بقیه ایجادمی کنه و اول با احتیاط .... بعد با جسارت بیشتری میان ازم می پرسن که می شه ما هم این کارا رو بکنیم ؟!! کار به جایی رسیده که حتی کسایی که خیلی مقاومت نشون می دن توی تغییرات یا همه چی رو بد می دونن هم می خوان انجامش بدن!  

خب این سه تا حس داره : 

اولیش خوبه خب اینقدر مورد توجه بودن جالبه  برام

ولی دومین حس اینه چرااینقدر زیر ذره بینم؟ اگه یک اشتباهی بکنم واویلا میشه اینقدر که زیر نگاههای دیگرانم 

سومیش هم اینه که من مسئولیت کارهای دیگران رو دوست ندارم به خاطر الگو شدن به گردن بگیرم  

مثلا بعد عید متوجه شدم که اکثر همکارایی که من حتی یک سلام احوال پرسی ساده باهاشون در روز شاید نداشته باشم و نبینمشون هم پروفایل تلگرامم رو چک کردن تو عید.... خب برام سوال بود که اولا شماره من دست کیا هست که خودم خبر ندارم؟ دوم اینکه خب چه چیز باعث شده اینا اینقدر دقیق چک کنن در حالیکه مثلا من اکثرا خودم همچین کاری رو نمی کنم مگه طرف برام مهم باشه یا عکس اونقدر خاص باشه که بخوام بازش کنم از نزدیک ببینم چیه 

یا وقتی دانشگاه ازاد رو برای درس خوندن انتخاب کردم اگرچه انتخاب سختی بود ولی بعد یک دفعه با جمع کثیری از همکارا رو به رو شدم که مشتاق رفتن به این دانشگاه بودن و ازم می پرسیدن عیبی نداره ماهم بریم آزاد بخونیم؟!!   

یا نوع لباس پوشیدنم مثلا میان می گن می شه ما هم رنگی بژوشیم یا حتی عکس مقنعه یا مانتو رنگیشون رو نشونم می دن می گن می شه بپوشیم؟  

.

کلا سوالا با این جمله شروع می شه که عیبی نداره ماهم این کار رو تجربه کنیم؟!!  

خیلی دلمون می خواد این کار و بکنیم میشه به ما هم کمک کنی انجامش بدیم؟! 

این سوال منه واقعا چرا اینجوریه اینجا؟!! چی باعث میشه من این شکلی به نظر بیام و اینکه چرا من ؟

تنبل خان

راستش برای اولین بار در عمرم باید اقرار کنم بدحور تنبل شده ام و بی خیال

هیچ وقت در هیچ جایی از عمرم خصوصا در بحث تحصیل یادم نمی آید که برای انجام تکالیف این همه تنبلی کرده باشم البته تا دلتان بخواهد بهانه زیاد دارم برای خودم بهانه هایی که خودم هم می دانم که فقط بهانه است وگرنه من باید خیلی زودتر ازاین ها و جدای از این فرایندهای اموزشی اداری مختلف کار نوشتن پروپزال را شروع میکردم اما خب نمیدانم کجای دلم به این وصل بوده که باید اول موقعیت استاد راهنما حداقل مشخص بشود آن هم کاملا رسمی تایید شود تا شروع کنم! و بزرگترین بهانه ام برای همه این تنبلی ها طول کشیدن بیش از ۸ ماهه این فرایند است ... ولی با این حال از اواخر اسفند هم که بالاخره استاد راهنما کاملا رسمی و اداری مشخص شد و تایید خورد هم شروع نکرده ام به نوشتن!

بعدش هم که مسلما عید بوده و بهانه عید داشته ام تا بهانه وقتهای خالی که می شود استفاده کرد!

واکنون خودم از خودم خجالت هم نمیکشم مشکل عمده اینجاست! که کلا دلم هم نمی خواهد شروع کنم که هیچ....  اصلا حتی نمی دانم هم که اصلا با این موضوع گله گشادی که سر و ته ندارد دقیقا اون موقع که انتخابش کردم می خواستم چکار کنم که الان یادم نیست؟!!! خلاصه در گل نشسته ام و کاسه چه کنم در دست .... نگران از ترمی که در حال اتمام است فریاد وا اسفا به راه انداخته ام

نوشتن پروپزال بعد دفاع از اون و بعد تازه شروع کار اجرایی رساله .... من در برهوت گیر کرده ام ...

اصلا کی گفت بری درس بخونی وقتی الان کله ات نفس کشیدن می خواهد و بوی قرمه سبزی می دهد؟؟؟

زلزله

 ترس

شاید عمیق ترین گفتگوی هراسان مردمان شهرماست 

و فراگیری انتظاری

 که خواب را پرانده و آرامش را ربوده است

چادرهای برافراشته در کوچه و خیابان  و کمپ ها 

خبر از ترس و لرزش گهواره خلقت دارد

اولین روز کاری ما در سال جدید

امروز 14 فروردین ماه 96 درواقع اولین روز کاری ما در دانشکده بود( البته با عرض پوزش از سایر دست اندرکارانی که اولین روزکاریشون 4 فروردینه )  

یک روز زیبای بهاری با بارش باران تند و ساعاتی هم گلوله های سفید برفی! 

من امروزم رو بیشتر به دید و بازدید گذشت البته! خب دانشجوها و استادا تقریبا از ساعت 10 به بعد سروکله شان پیدا شد که بقیه اونم در واقع با در نظر گرفتن تایم دید وبازدید رسمی دانشکده که ساعت 11:30 بود بازهم گذشت خخخ 

همکارایی که باهاشون صمیمی تر بودم هنوز مسافرت بودن و نیومده بودند و تنها یک نفرشون اونم ساعت 11:30 رویت شد که خودش اقرار کرد که برای دید و بازدید خودشو رسونده! 

بازم من کارمند رنگی مراسم بودم که خداییش هرکی می دیدم کلی چهره هاشون باز می شد از دیدن مقنعه سبز روشنی که پوشیدم! خیلی ها بهم گفتند که خدا خیرت بده که رنگی می پوشی می بینیمت دلمون باز می شه   در کل روز خوبی داشتم امروز امیدوارم که سال خوبی رو هم به اتمام برسونم

برنامه ریز درسی که برنامه نویس کامپیوتر شود!

خب در محیط کاری همین که رسته شغلی ات با رشته تحصیلی ات از ابتدا هماهنگ باشد و در عبن حال رشته شغلی ات هم با علایق واقعی ات همخوانی داشته باشد به نظر باید روزی هزار بار سجده شکرکنی! توی این جامعه پر از بحران و بیکاری ما

اما معنای رسته شغلی و کاری هماهنگ همیشه این نیست که همه کارایی که می کنی واقعا در تخصص تویه !

چون دیگه به هر حال چه بخواهی چه نخواهی خیلی از کارها بهت واگذار می شوند و تو باید نه تنها یاد بگیری بلکه جز وظایف اصلی شغلی ات هم بدانی!

از این دست وظایف زیادند اما مسئولیت سایت یکی از همین وظایفی است که به نظر باید در حیطه شغلی مهندسین کامپیوتر و ITدانشکده باشد تا کارشناس آموزش!

ولی خب بنا شرایط فعلا جز وظایف ماست و البته جز وظایف مورد علاقه من!

در حدی که واقعا گاهی انقدر ذوق می کنم از اینکه حتی یکی نیست آموزش بده ولی من خودم می رم یادمیگیرم و اجرا می کنم ! فقط مشکل عمده وقتگیر بودن این پروسه است هر چند دیگر مهارتم زبانزد شده در حدی که مهندسین دانشکده هم اعتراف می کنند که بهتر از آنها هم یاد دارم و هم می توانم آموزش بدهم!

با توجه به سیاست ایجاد سایت انگلیسی برای همه گروه ها در دانشگاه و در عین حال با توجه به نزدیک شدن جشنواره مطهری که خب یکی از آیتم های امتیاز آوری آن سایت ها است من یک ماهی است که درگیر ایجاد محتوای انگلیسی برای سایت بودم که خوشبختانه تازه هفته پیش محتواها آماده شد

اما در این بین سایت فارسی گروهم را نیز با طراحی ماژول متفاوت به روز کردم و کلی ذوق زده ام از این کار البته هنوز بخش کوچکی از لینکهای صفحه اصلی برقرار نشده اند ولی بخش اعظمی از کارهایم به روزند و این یعنی یک عالمه حس خوب

راستی اگه دوست داشتین می تونید یک سری بزنید و نظری هم بدین برام همینجا

اینم آدرس سایت گروه فیزیولوژی :  http://physiodep.mums.ac.ir/index.php

یادگاری از نوع حق التدریس!

در بدترین شرایط روحی ، بعد یک روز از یک جلسه سنگین، بهترین و پرانرژی ترین خبری پیامکی که می تونی دریافت کنی و که اصلا حال بد رو به خوب شیفت کنه شاید اونقدر کوچک باشه که در نگاه اول خنده دار به نظر برسه ... خب وسط این حال های بد یک دفعه sms واریز پول از بانک اومد اونم به ملبغ 227400 تومان!! خب این مبلغ هیچ گره ای از مشکلات مالی ناشی از انتخاب واحد مانده من حل نمی کرد ولی حالم را چرا ... انقدر بهم انرژی داد که اینگار ۳۰ میلیون برام ریختن دقیقا اندازه کل مبلغی که باید به دانشگاه بدم واسه انتخاب واحد پایان نامه ... و همه مشکلاتم حل شده خخخخخخ

حالا گذشته از شوخی واقعا حال خوبی داشتم از این دریافتی چون در توضیحش نوشته بود واریز حق التدریس...

همون ۱۰ ساعت تدریس ناقابل و پراز حاشیه ما جالب ترش اینکه انگار گنج یافتم

و اولین چیزی که بعد از دیدن میلغ واریزی و دلیلش.... ذهنم رو به خودش مشغول کرد این بود که آخ جون پول ساعتی که ۶ماهه چشمم دنبالشه پولش جور شد بالاخره! و البته بهانه اش هم جور شد ! خرید ساعت بااین پول به بهانه یادگاری از اولین پول دریافتی از تدریسم....

جمع بندی سالانه به سبک مستندات مجازی!

هر چقدر روزهای سال ، به انتهایش نزدیک می شود انگار با همه سختی ها و مشکلات، من حال و هوای بهتری را تجربه میکنم  

 ذهنم سالهاست اواخر اسفند که میشود  مرور میکند سال و روز و ماههای گذشته را... 

به عادت هرسال اما امسال با همه سختی هایی که داشته ام  حس خوبی از سالی که گذشت دارم  شیرینی ها و خوشی هایی که گاه غیر منتظره بوده اند و گاه اگرچه قابل پیش بینی ولی  بازهم لذتی ناب را در خود نهفته داشته اند  

راستش دیشب اگرچه حس و حال خوبی داشتم اما بازهم این ذهن عقل گرای نظام مند من قانع نمیشد که خب الان حس و حال خوبی داری دیگه مگه بده؟! و مستندات می خواست تا قبول کنه که واقعا سال خوبی را گذرانده در نتیجه حالا بگرد و پیدا کن..... مستند کجابود اخه ؟!  

رفتیم سراغ فضای مجازی و اختصاصا وبلاگ ها و .... که آمار دربیاریم وقایع ثبت شده خوب، معمولی و غیر خوب را.... 

خدا روشکر  مستندات هم روی عقل و منطق را کم کرد بلکه سرجایش بنشیند  

تا هوایی بخورد چرخی بزند و رقصی بکند ..... کودک احساسی من!
 

تعدادپست های ثبت شده فضای مجازی

اتفاقات +

تکرار مثبت+

اتفاقات معمولی

اتفاقات منفی -

۲۲۲

۱۱۸

۵

۷۶

۲۳

۱۱۳

۱۸۹

۲۳

   

 البته هنوز تا پایان سال دوهفته ناقابل مانده است و من عموما جمع بندی کل وقایع را در یک پست د رآن موقع نیز ثبت خواهم کرد و این جمع بندی زود هنگام آمارگونه شاید بیشتر برای تقدیر از بودن کسانی است که در این یک سال استوار کنارم بوده اند و همراهی لحظه به لحظه شان حس  و حال خوبی را برایم رقم زده  است... 

همه دوستانم همکارانم همکلاسی هایم و  اختصاصا همراهی یک نفر که روز های خوب امسالم را  به غیر از خودم و خدا مدیون حضور پررنگ اویم....

یک تجربه برفی- درس عبرت همگانی!

راستش می خوام نتیجه رو اول بگم یعنی درس عبرت موضوع رو

نتیجه تجربه اینکه همیشه دستوریا تصمیم مافوق معناش این نیست که لازم الاجراست! چراکه گاهی مافوق شاید به هر دلیل اصلا اختیارلازم اجرایی برای اون دستور رو نداشته باشه!!  در حالیکه زیرمجموعه اش تصور می کنن که اون اختیار داره چنین تصمیمی رو بگیره ولی در قوانین بالادستی اصولا برای ایشون همچین اختیاری تعریف نشده بلکه موضوع تصمیم حتی به صورت مشخص به یک فرد دیگر و در یک سازمان دیگری واگذار شده است!

و یا حتی با یک زاویه ریزبین تر به این ماجرا می شه گفت همیشه دستور و تصمیم مافوق رو فصل الخطاب ندانید و اگر مجرای قانونی و اصلی اون تصمیم رو می دونید شخصا چک کنید تا مطمئن بشید که فرد یا افراد دارای صلاحیت اعلام این تصمیم هم همین دستور رو تایید میکنند! یعنی به این خیال نباشید که مافوق یک چیزی گفت پس یعنی خودش همه مراحل قانونی و زوایای اصلی داشتن اختیار جهت اعلام تصمیم را می داند .... چرا؟ چون باید عدم تجربه مدیر یا حتی بحرانی بودن اوضاع و وجود شایعه های مختلف و در نتیجه جایز الخطا بودن مدیر مربوطه در اعلام رسمی خبری که اصلا اختیار تصمیم گیری در این مورد را نداشته است! را هم در نظر گرفت....

اما ماجرای برفی این درس:

از صبح جمعه تا همین الان که شنبه شب هست بارش برف بدون وقفه ادامه داشته در نتیجه شایعه های متعدد تعطیلی ادارات وخصوصا دانشگاهها کاملا جریان داشت و من به عنوان نماینده کارکنان به همه همکاران صراحتا اعلام می کردم که شنبه تعطیل نیست و طبق روال فعالیتهای دانشگاه برقرار است... تا اینکه صبح شنبه هم همکاران چندین بار از ساعت ۶ صبح تماس گرفتن و من بازهم خبر قبلی را تایید کردم بعد به فاصله چند دقیقه بعد از اینکه من خبر باز بودن محل کار را با قاطعیت اعلام کرده بودم رئیس امور اداری بهم پیام داد که دانشکده تعطیل می باشد اطلاع رسانی کنید!

من هم ضمن تشکر به همه کارکنان تلفنی پیامکی تلگرامی خلاصه هر شکل و شمایلی که ساعت ۶ صبح می شد خبر دادم که تعطیل همه هم خوشحال و خندان که خداخیرت بده توی این برف عزا گرفته بودیم چطور بیایم .... به طبع اون به کل دانشجویان هم اطلاع رسانی تعطیلی انجام شد

یک دفعه ساعت ۹ صبح دوباره از همون رئیس خبر داد که اصلاحیه کلیه فعالیتها از ساعت ۱۰ در دانشکده برقرار است!! کلی تماس و پیگری که یعنی چی شما گفتین تعطیل وگرنه من همچین خبری رو از هر کس دیگه ای دریافت می کردم بهش اهمیت نمی دادم بعدم شروع به کار دانشکده ۷و نیم بوده الانم ۹ صبحه من چطور به همکار بگم یک ساعت دیگه سرکار باشید خدایا دانشجوها رو چکار کینم حالا و.... خلاصه معلوم شد که رئیس دانشکده هم حتی اگر همچین خبری رو دادند اصلا اختیار اجرایی اعلام این تصمیم رو نداشتن یعنی مسئول مربوطه که استانداری است نه ایشون! و منی که البته می دونستم استانداری مسئوله ولی فکر کردم که وقتی رئیس امور اداری بگه یعنی رئیس دانشکده تایید کرده و یعنی اخرش که اینها هم همش یعنی که با هماهنگی استاندار محترم هست و خبر موثقه!!

البته یک قسمتش را مقصر صداو سیمای استان و سایت خبرگذاری استان با اعلام خبر و بعد چند ساعت پاک کردن خبر مربوطه  دامن زدند

حقیقتا خبر تعطیلی دانشگاهها در علوم پزشکی با یک مشکل عمده دیگر هم مواجه است که به دلیل ماهیت درمانی و بیمارستانی دانشجویان در ۹۰ درصد مواقع این تعطیلی ها شامل حال آنها نمی شود و به طور اختصاصی قسمتهای آموزشی و اداری را شامل می شود و نه دانشجویان قسمت بالینی ....

ن و القلم

نوشتن ذوقی دارد که هیچ کار دیگری فکر نکنم در این جهان به من آن لذت ماندگار را بدهد حسی از آرامش و لذت

و هر بار خواندنش هم همان حس ها را برایت زنده می کند حتی شگفتا که اگر حال بدت را هم بنویسی نتیجه اش آرامش است و تفکر

و خوشا به حال آنها که ذهنشان موسیقی متن دارد!! شاعران را می گویم همان افسونگران واژه های نایاب و حس های ناب

نمی دانم چه شده است که بعد سالها دلم برای اینچنین نوشتنی پر می کشد برای وزن داشتن واژه ها... برای این کلمات یهویی و بی مهاباو جوشیده از درون

آنچه از درونت باید سر بر آورد مسلما در اختیار تو نیست که بخواهی و بیاید اما

اما این مهمان عزیز را هر وقت که باشد بر دیده منت می پذیری و بهترین ها را برای پذیرایی اش تدارک می بینی .....

گاهی سکوت هم فاجعه است ولی صدایی بر نمی آید

نمی شود آیا به جای مدرک تحصیلی و یا حتی همزمان با همان مدرک تحصیلی مدرک درک و شعور هم به آدمها بدهند مدرکی دال بر مردانگی کردن و تاب و تحمل داشتن های مردانه برای مردهای جامعه و مدرکی دال بر زنانگی و نمی دانم چه واقعا این یکی را نمی دانم فکرکنم باید از دید یک مرد بهش نگریست  که چه مدرکی بدهند که مناسب باشد... 

 ولی فعلا من از این مردهای تحصیل کرده و به ظاهر امردکتر و هیات علمی و متخصص که حتی ذره ای  مردانگی را گویا بویی نبرده اند شاکی ام  

شاکی ام که چرا و به چه حکمی به خود اجازه می دهند با کوچکترین مشکلی در زندگی، روابط  خانوادگی خود را و پایه ها و اصول یک زندگی مشترک را نادیده بگیرند و سراغ دیگری بروند و آن هم کاملا آشکار ........... جار بزنند که چهارمین زن را هم  در آستین دارند  و مدال افتخار به هم بدهند که فلان دخترک و یا فلان بیوه را صید کرده اند........  شکارچیان ماهری شده اند این قشر فرهیخته ولی ای کاش مردانگی را فرزندانشان بیاموزند  

زنان جامعه ما هم شاید درنده شده باشند نمی دانم اما خوب می دانم که  زن یک تکیه گاه امن می خواهد  و یک آرامش که  از قدرت مرد برخیزد  

هنگ...

آشفتگی بر همه زندگی ات سایه می اندازد و همه چیز را در سیطره خود می پیچد  

اینکه باید آدمکی کوکی باشی و بخندی همه کارها را راست و ریس کنی و خم به ابرو نیاوری وقتی حتی حوصله خودت را هم نداری بیشتر به نمایشنامه خوانی می ماند تا واقعیت زندگی 

همیشه بار خودت بر دوش خودت باید باشد و نه دیگران...اصلا مگر قراره به کسی تکیه کنی ؟ پروردگارت دوتا پا و دو تا دست داده دست به زانو بگیری و خودت باشی و خودت دیگر..... بیگانه با همه

تضاد خواسته هایت در ناخودآگاه درونت وقتی جلوی چشمانت پایکوبان به رقص در می آیند، خمیده می شوی...هر چند از راست قامتان باشی! 

 کشش و هم زمان پس زدن واقعی خواسته ها...... نه سیاستی زیرکانه است و نه آگاهانه . ..

یک برف و یک عالمه شوق

دیشب تا صبح برف اومد و صبح صحنه زیبایی از برف زمستانی بود که همه رو به وجد آورده بود 

وقتی با سرویس رسیدیم دم در دانشکده  دیدیم مسئول روابط عمومی با دوربین حرفه ای واستاده  و میگه بیاین بریم عکس دست جمعی... 

خلاصه یه عکس دسته جمعی با همکارا گرفتیم و رفتیم تو ..  

ولی شدت ذوق و شوق دیدن صحنه های برفی و هوای خوب و برف تمیز همه رو وسوسه کرد که بزنیم بیرون دوباره.... 

نیم ساعت بعد کل دانشکده اعم از دانشجو و کارمند بیرون بودیم و در حال برف بازی و خلق یه عالمه صحنه شاد.... 

بعد هم عکسهای تک نفره و چند نفره و هنری و....  

کلی خوش گذشت واقعا جای همه خالی ... 

تا به حال اینجوری برف بازی نکرده بودم   

خیلی خوب بود اینکه همه جدای از دیسیپلین شون به هم گلوله های برفی رو پرتاب می کردند و دنبال هم میکردن که ضربه های محکم تری  رو بزنن  

اینکه یک دفعه در حال ژست عکس یکی از پشت کل برف درختا رو با یک حرکت اکروباتیک وار روت خالی میکرد

و منی که بدون هیچ دغدغه ای  میخندیم  و  رها از قالبهای ذهنی ام شادی را تجربه می کردم...