روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

تنبل خان

راستش برای اولین بار در عمرم باید اقرار کنم بدحور تنبل شده ام و بی خیال

هیچ وقت در هیچ جایی از عمرم خصوصا در بحث تحصیل یادم نمی آید که برای انجام تکالیف این همه تنبلی کرده باشم البته تا دلتان بخواهد بهانه زیاد دارم برای خودم بهانه هایی که خودم هم می دانم که فقط بهانه است وگرنه من باید خیلی زودتر ازاین ها و جدای از این فرایندهای اموزشی اداری مختلف کار نوشتن پروپزال را شروع میکردم اما خب نمیدانم کجای دلم به این وصل بوده که باید اول موقعیت استاد راهنما حداقل مشخص بشود آن هم کاملا رسمی تایید شود تا شروع کنم! و بزرگترین بهانه ام برای همه این تنبلی ها طول کشیدن بیش از ۸ ماهه این فرایند است ... ولی با این حال از اواخر اسفند هم که بالاخره استاد راهنما کاملا رسمی و اداری مشخص شد و تایید خورد هم شروع نکرده ام به نوشتن!

بعدش هم که مسلما عید بوده و بهانه عید داشته ام تا بهانه وقتهای خالی که می شود استفاده کرد!

واکنون خودم از خودم خجالت هم نمیکشم مشکل عمده اینجاست! که کلا دلم هم نمی خواهد شروع کنم که هیچ....  اصلا حتی نمی دانم هم که اصلا با این موضوع گله گشادی که سر و ته ندارد دقیقا اون موقع که انتخابش کردم می خواستم چکار کنم که الان یادم نیست؟!!! خلاصه در گل نشسته ام و کاسه چه کنم در دست .... نگران از ترمی که در حال اتمام است فریاد وا اسفا به راه انداخته ام

نوشتن پروپزال بعد دفاع از اون و بعد تازه شروع کار اجرایی رساله .... من در برهوت گیر کرده ام ...

اصلا کی گفت بری درس بخونی وقتی الان کله ات نفس کشیدن می خواهد و بوی قرمه سبزی می دهد؟؟؟

زلزله

 ترس

شاید عمیق ترین گفتگوی هراسان مردمان شهرماست 

و فراگیری انتظاری

 که خواب را پرانده و آرامش را ربوده است

چادرهای برافراشته در کوچه و خیابان  و کمپ ها 

خبر از ترس و لرزش گهواره خلقت دارد

اولین روز کاری ما در سال جدید

امروز 14 فروردین ماه 96 درواقع اولین روز کاری ما در دانشکده بود( البته با عرض پوزش از سایر دست اندرکارانی که اولین روزکاریشون 4 فروردینه )  

یک روز زیبای بهاری با بارش باران تند و ساعاتی هم گلوله های سفید برفی! 

من امروزم رو بیشتر به دید و بازدید گذشت البته! خب دانشجوها و استادا تقریبا از ساعت 10 به بعد سروکله شان پیدا شد که بقیه اونم در واقع با در نظر گرفتن تایم دید وبازدید رسمی دانشکده که ساعت 11:30 بود بازهم گذشت خخخ 

همکارایی که باهاشون صمیمی تر بودم هنوز مسافرت بودن و نیومده بودند و تنها یک نفرشون اونم ساعت 11:30 رویت شد که خودش اقرار کرد که برای دید و بازدید خودشو رسونده! 

بازم من کارمند رنگی مراسم بودم که خداییش هرکی می دیدم کلی چهره هاشون باز می شد از دیدن مقنعه سبز روشنی که پوشیدم! خیلی ها بهم گفتند که خدا خیرت بده که رنگی می پوشی می بینیمت دلمون باز می شه   در کل روز خوبی داشتم امروز امیدوارم که سال خوبی رو هم به اتمام برسونم