روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

عشق

عشق را نمی شناسم

همان که برایش سروده اند

معمارنیستم و

 سازه های سنگی هزارساله را هم درک نمیکنم

داستانهای عاشقانه زیاد خوانده ام

 اما باز هم گیج می زنم

در برهوت فیلم ها و سریالها 

 سرک میکشم

لابه لای کلمات و واژه ها

 جستجو میکنم

اما هیچ کدام ...

حس آشنایی ندارند

در اکنون لحظه هایم

با خود میگویم معادله حل شد

تو عاشق نیستی ...

و تمام...

اما بسان کودکی لجوج

 پای می کوبم

که من عاشقم

ببین این را...

انجارا نگاه کن...

این را چه می گویی؟

این یکی دیگر که حتما ....

اما نیست....

تهی می شوم

فرو میریزم و

دوباره تمام.......

یک تجربه شیرین

برای خودم برنامه ریخته بودم که خودمو وصل کنم به کمیته طرح تحول آموزش و به نوعی در کارگروه های مرتبط با طرح جز افراد پای ثابت جلسات تصمیم گیری و اجرایی باشم بماند که باز ما برنامه ۶ ماهه ریخیتم دوماهه اتصال برقرارشد!! و باز هم بماند که نمی فهمم چرا وقتی زودتر از موعد به برنامه هام میرسم به جای احساس عمیق خوشبختی و شادی ، نگران می شم و پر از استرس!! اینم هر کی می فهمه بهم بگه اخه من وقتی با یک چنین شرایطی رو به رو می شم بیشتر ترس برم می داره که من الان خب امادگی روحی یا حتی واقعا زمانی لازم رو برای روبه رو شدن با چیزی که مثلا قرار بوده ۴ ماه دیگه بهش برسم نه الان ندارم الان کلی کار عقب مونده دارم الان کلی استرس چیزهای دیگه رو دارم الان کلی مسئولیت روی زمین مونده دارم که باید بهشون سر وسامان بدم ...بعد این پروژه تو ذهن من قرار بوده یک زمان دیگه ای اجراش شروع بشه نه الان!....

القصه اینکه پام به جلسات کارگروه اخلاق حرفه ای در پزشکی بازشد و یک پروژه عالی هم بهم واگذار شد خدایی توی جلسه اول که شنبه بود پر بودم از استرس و ترس که الان با چه کسانی رو به رو می شم ... البته متوجه شدم که قرار بوده منو یک محک علمی بزنند بعد به قول معروف نمره ای که بیارم از نظر اونا تصمیم گیری بشه که بپذیرنم یا نه... ولی شرایط تو جلسه طوری پیش رفت که دکترt مسئول مافوق اون فردی که می خواست ازم به قول معروف امتحان بگیره توی همون جلسه به من یک پروژه رو کامل واگذار کرد !! و البته خب باعث ناراحتی طرف شد چون بعد جلسه برگشت بهم گفت که من قرار نبوده به شما فعالیت واگذار کنم اینجوری... برنامم این بوده که به شما یک کار پژوهشی بدم انجام بدین کامل و مقاله اش هم بکنید بعد ببینم بر اساس اون چقدر اصلا کار بلدین اونوقت بهتون پروژه ها بدیم ولی خب حالا دکتر دستور دادن دیگه ببینم فعلا دکتر چی منظورشونه ...  قرار شد دوشنبه ساعت ۱۰ خود دکتر t با من یک جلسه بزاره و مستندات و کارهای مختلف رو تحویل من بده تا من کارو شروع کنم هرچند اون خانم دکتر  sh زیر مجموعه ایشون کلا نه تنها ناراضی بود از این موضوع بلکه علنا هم گفت فعلا به احترام دکتر سکوت میکنم که بعد بهشون ثابت بشه که نباید به شما کار می دادند!! اونم به این زودی و بدون اینکه پایلوت بشین ! خلاصه  اون روزباخودم می گفتم خدا اخر عاقبت منو بخیر کنه.... و ترسی که این جا به شدت همه وجودمو گرفته بود که الان آبرومم ...

اما امروز دوشنبه با یک دنیا استرس برای جلسه با دکتر دوباره راهی ساختمون اداری اصلی دانشگاه شدم البته دکتر به دلیل جلسات متعددی که داشت با تاخیر اومد و در این فرصت هم خانم دکتر از هیچ کوششی برای تضعیف روحیه من کوتاهی نکرد! در حدی که مجبور شدم به نوعی اعاده حیثیت کنم و خلاصه یک جور حرف بزنم که جمع کن خودت رو فکر نکن الان من صفر کیلومترم و حالیم نیست و.... البته محترمانه ها ولی خب دیگه  

ولی جاتون خالی دکتر t یک ادم پر از انرژی مثبت و ماه با اینکه سن و سالی ازشون گذشته تکیه کلامش که دخترم ... دختر گلم بود تازه برای کاری که به من می خواست بسپاره و در واقع به نوعی تحلیل محتوای کیفی بود و میتونست اصلا توضیح هم نده ولی کاغذ قلم گرفت دستش و همه ریز نکات رو برام گفت بااینکه خداروشکر من از قبل این شیوه تحلیل رو بلد بودم و کار هم کرده بودم روی کتاب فارسی پنجم دبستان ولی دکتر با صمیمت و آرامش و چاشنی طنز و مهربونی تمام مراحل کار و توضیح می داد و مستندات رو باز می کرد و به من می گفت بگو اینجا چکار می کنی و خلاصه بهم اطمینان می داد که تازه اگه وسط کار با مشکل رو به رو شدی من هستم کمک می کنم تو استارت بزن فقط بقیش با کمک هم ...

تازه چون کار کیفی هست و نیازمند استفاده از نرم افزار MAXqda  برای ثبت داده هاست برام توی دفتر روزانه اش یک وقت گذاشت که بهم کامل نرم افزار رو یاد بده و برام نصب کنه

آرامش و شادی عمیقی که این ادم به تک تک سلول هام تزریق کرد  بعد اون همه ناامیدی از اساتید بابت کار کیفی پایان نامه و دست تنهایی در یک شروع گنگ فوق العاده بود اگرچه محتوای کمک و حرفاش همه در راستای پروژه ای در بحث اداره بود ولی خب اطلاعات کاملی از گرندد تئوری داشت و همین نرم افزار که خب اساتید یا یاد ندارن یا دوست ندارن یاد بدن

ولی اون با کمال سخاوت نه تنها همه دانسته هاش رو اشتراک می زاشت بلکه بهت دلگرمی هم می داد

دانشجوی ناکام

سر یک موضوعی به این فکر می کردم که من در دوره لیسانس در آرزوی عمیق کردن رابطه هام با اساتید بودم و وقتی اساتید از این تجارب در دوره فوق لیسانس و دکتری می گفتند عمیقا آرزو می کردم یک روزی منم دانشجوی ارشد و دکتری باشم و بتونم این نوع رابطه رو تجربه کنم ! اما دریغ در هیچ دوره ای این شانس با من یار نبود و من در دوره ارشد هم با سیستمی شبیه دوره قبلی رو به رو شدم به دلیل زیاد بودن دانشجویان گرایش های مختلف ارشد در شهید بهشتی و باز اونجا اساتید از داشتن این چنین تعاملاتی با دانشجویان دکتری خودشون می گفتند و من در اون مقطع هم آرزو می کردم کاش دانشجوی دکتری بودم و این تعاملات رو تجربه می کردم !!!! و اکنون در مقطع دکتری باز هم با همان سبک قبل روبه رو با اساتید هستم که فکر میکنند نباید به دانشجو رو بدهند و.....القصه در کل فرایند تحصیل ناکام شدیم از برقراری ارتباطی عمیق با اساتید!!!!

این موضوع در مورد امکانات هم صدق می کرد تو لیسانس که بودیم همه امکانات خوب مال ارشد و دکتری بود در مقطع ارشد بهمون همون یک کمد خالی هم ندادن می گفتن فقط مال بچه های دکتری است ....

الانم در مقطع دکتری آس و پاس بدون امکانات!!! تازه پولم میدی ولی امکانات نداریم!!