روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

برف

اونقدر که میزان بارش ها کم شده اند که امشب بعد اینکه یک دفعه برف و بارون رعد برق و باد همه با هم دقیقا همه باهم قاطی در آسمان شهر رویت شد همه به نوعی ذوق کرده اند و جشن گرفته اند... انگار نه انگار که اصلا زمستان یعنی بارش....

من دلم لک زده است برای برف بازی برای آدم برفی ساختن برای گلوله های برفی که به سر و صورتت بخورد بدون دغدغه و با شادی

دلم لک زده است برای لباس زمستانی برای کلاه و شال گردن و چکمه پوشیدن ، برای ژست گرفتن و عکسهای زمستانی گرفتن

من هم ذوق کرده ام برای رسیدن به این رویای شاد و دست یافتنی

اما نمی دانم آیا اصلا این جسارت و جرات را در درونم خواهم یافت تا کودکی کنم یا نه

من به نفس خود سختگیر ترینم تا مردم به من....

کیفیت مهم است یا کمیت؟

گاهی وسوسه می شوم دریابم ۲۰ سال دیگر چه چیزهایی دغدغه ذهن و زندگی ام است

شاید خیلی مهم نباشد آنقدر ها که دراین سن و سال برای کارها و دغدغه هایی وقتم را انرژی و بودنم را خرج می کنم

همانگونه که با یک مقایسه ده سال پیش با اکنونم می فهمم گاهی انجام خیلی از کارها و نگرانی ها و تنش هایم انقدرها هم مهم نبوده اند و می توانسته ام از جوانی ام لذت ببرم

اما در یک قسمت از وجودم خوب می دانم که انچه اکنون هستم فرایند گذشتن از این تجارب بوده است و من اکنوم در تنور این مسیر پخته شده است..

همیشه در همه لحظاتم به فکر آینده بوده ام آینده زندگی ام!! فردایی که تمامی ندارد ..اگرچه شاید هر انچه که هستم و دیگران موفقیت می دانند نتیجه کمی آن است

ولی کیفیت زندگی کجاست؟ چگونه ارزیابی می شود؟ کیفیت جوانی رفته و باقی مانده ؟ برای رسیدن به حدبالای زندگی کیفی چه باید کرد؟

مملکت درون

تشکیل ستاد مدیریت بحران

نه تنها در یک مملکت

بلکه در درون هر فردی نیز برای استقرار سلامت روان

ضرورتی اجتناب ناپذیر است

اما کاش تیم حمایت روانی هم در منزل هایمان

همیشه آماده خدمت باشند!!

و رفتارها قضاوت نشوند

استرس شروع

استرس شدیدی دارم 

هم به خاطر نتایج جلسه قبلم که به این رسید : برای من معنای اقتدار چیه و دادن یک حق انتخاب کوچولو از نظرم شکستن این اقتداره همیشه باید اجبار باشه که بتونی آروم بشی 

و هم به خاطر این شروع جدیده کاریه ...به طور عجیبی از رو به رو شدن با همکاران خجالت می کشم جالب ترش اینه که با همین همکاران قبلا صمیمی تر بودم رفتار راحت و معمولی داشتم ولی الان نه ..خجالت می کشم ازشون حس بدی دارم از نشستن در کنارشون ...... یک حس آدم خطاکاری که هر لحظه ممکنه مچش رو بگیرن... ترس از اینکه خرابکاری نکنم

حفره سیاه

 

فیلم کوتاهی را دیدم با نام حفره سیاه

سخت به فکر فرو رفته ام ...

راستی ما آدم ها اگر اسکن مغزیمان همه تفکرات درونمان را نمایش دهد چه خواهد شد ؟ چه خواهیم دید اصلا؟ چیزی شبیه گوی اسرار هری پاتر...

ما چطور  و کجا و برای به دست آوردن چه چیز و با چه قیمتی در دام این چاله خواهیم افتاد؟

بیرون آمدن از این حفره ها و دام ها چگونه است؟

دنیای قر و قاطی .... کلمات درهم و حس های گیج

همه اتفاقات این ده روز گذشته ... خوب یا بد... سخت یا آسان.... آرامش یا اضطراب

  •  دریافت حکم عضویت کمیته فرعی آموزش کارکنان!  ... خوشحالی دست یافتن زود هنگام آرزویی که تحققش را حداقل دوسال دیگر می دانستم و دریافت دعوت نامه شرکت در اولین جلسه به صورت رسمی
  • روزهای خطرناک ادامه تلاش های جابه جایی ... معرفی نیروی جایگزین من به یکی از گروههای کاری ام ... در حالیکه حکم انتقالی خودم بنا به دستور مدیر گروه فعلی حداقل ۲ هفته دیگر باید زده می شد و در همین هنگام معرفی و داوطلب شدن نیروهای خبره و سرشناس برای جایگاهی که قرار بود منتقل شوم! .... اضطراب و ترس ... اگر دراین دو هفته ورق برگردد و یکی از نیروهای داوطلب جایگزین من شود..... 
  • یک داوطلب سمج و توانمند و جسور با امضای رسمی ریاست دانشکده و چالش مهم انتخاب ..که البته باعث شد حکمم سریع ترامضا شود و از بلاتکلیفی رها شوم ...  با دنیایی اضطراب و ترس و زمزمه های ناد علی...
  • و بالاخره حکمی که سه شنبه امضا شد با شروع به کار یکشنبه  ۹۵/۱۰/۱۹ و باز هم تجربه ترسی که از واکنش مدیرم داشتم  در کنار آن ....هورااااااااااااااااااا
  • استاد راهنمای انتخابی از سوی دانشکده رد شد! به دلیل خصومتهای شخصی بین اساتید دانشکده و معضل دوباره انتخاب استاد از بین آدمهایی که نمی شناسی
  • به یکی از افراد لیست معرفی شده دانشکده زنگ زدم واسه قبول زحمت راهنما بودن!! و تماسهای بی پاسخی که تیک می خورد و در انتها با تلگرام پیغام گذاشتم که لطف کردن نوشتن لطفا در فلان تاریخ حضورا تشریف بیاورید تهران!!! خدایا.... 
  • امروز پنج شنبه آخرین روز کاری فرد در گروه فعلی و استرس جدایی و احساس عمیق وابستگی به محیط...
  • کلاس زبانی که دوهفته است شروع شده و امتحانی که فردا داریم و در این هفته شلوغ و پر استرسی که هیچ نخوانده ام

پ ن ۱: خدایا شکرت شکر با همه این گفته ها و نگفته ها....

پ ن ۲: و سوال بی پاسخ و پر از استرس..... چه می شود که  در هر کاری تو توانمندی های خودت را نمی بینی و دیگران مشکلات را؟؟

به دنبال یک نفر که نیست....

وقتی دلت می خواهد یکی باشد که با او حرف بزنی و فقط آرامت کند

وقتی دلت می خواهد او که حرف می زند دلت نلرزد

نگوید مقصری یا ایمانت را قوی تر کن یا توبیخت کند برای کارهای نکرده

نپرسد چرا... نخواهد همیشه خوب زندگی باشی... بفهمد که حتی یک دلداری ساده

یک دعایت می کنم ساده و بی ریا.... یک درست میشه ناراحت نباش

بفهمد جایگاه یک حرف زدن بدون ترس و دلهره و یک گریه آروم را 

و دلت را که از همه جا بریده و پر از ترس است به بودنش دلگرم باشد

به اینکه اگر همه خرابت کنند کسی هست

اگر از همه دنیا بریدی و کم اوردی فقط از یک جا دلت قرص باشد که تکیه گاه امن توست

نمی دانم آیا اصلا در این دنیا همچین کسی هست؟

یا من جستجوگر بی فرجامم؟

کسی از جنس بشریت .... از جنس آدمی و قابل لمس در اکنون لحظه های بی قرارت

یا تو با همه بیگانه ای و بی دلیل سیر میکنی نایافتنی را.......

دوره های مصوب آموزش کارکنان

در هر سازمانی بسته به معیارها و ضوابط سازمانی مصوب، کارمنان به طور سالانه دوره هایی را قالب آموزش های ضمن خدمت می گذرانند که این دوره ها در کمیته های اصلی و فرعی آن سازمان و در خوشبینانه ترین حالت بعد از نیازسنجی واقعی ، مشخص و تصویب می شوند. در هر حال به اینکه فرایندها چقدر واقعی طی میشوند و کمیته تصمیم گیری هر سازمان چطور دوره ها را اجرا میکنند ندارم. چیزی که ذهنم را به خود مشغول کرده این است که به عنوان عضو این کمیته ، چه دوره هایی در رسته کارشناسان آموزشی سازمانها، می شود پیشنهاد داد و اجرا کرد؟  

 در واقع دوره های مورد نیاز این رسته شغلی چیست؟ و البته یک مورد مهم تر این است که چطور می شود کارشناسان آموزشی را از این حالت بی انگیزگی و بی تفاوتی ها خارج نمود؟ چرا که در این مدت سعی کردم از همکاران به نوعی به شیوه نیازسنجی اطلاعات جمع کنم اما متوجه این موضوع دردناک شدم که هیچ کس هیچ نظری در راستای دوره ها ندارد! یعنی آنقدر دوره ها بی کیفیت و یا حتی بدون نیازسنجی واقعی اجرا شده است که دیگر همه به چشم گذراندن ساعت موظف خود جهت کسب امتیاز ارزشیابی به آن می نگرند! و بدتر آنکه کارشناسان آموزش سازمان به جای اینکه قلب تپنده آموزش و پژوهش بوده و در هر قسمت به دنبال اصلاح فرایندها و آموزش باشند خود نیز گرفتار روزمرگی ها و وظایف شده اند!

دردم می گیرد که کارشناس آموزشی که حیطه علایق فردی اش آموزش و پژوهش بوده دیگر شوقی در این حیطه ندارد و بی تفاوت شده است.

سر در گم میشوم وقتی به همکاران آموزشی ام می گویم که دوست دارید چه نوع دوره هایی برای آموزش کارکنان برگزار شود و یا نیاز های شغلیتان چیست؟ هاج و واج می نگرند و به کار خود مشغول می شوند!! و فرار می کنند اینگار در ته مانده ذهنشان از بالا آمدن چیزی می ترسند و فرار می کنند!

از آنجا که نیاز سنجی از همکاران بی جواب ماند اکنون ذهنم درگیر این موضوع است که نیازهای آموزشی کارشناسان آموزشی در یک سازمان از نظر خبرگان، مدیران، ارباب رجوع، همکاران سایر رده ها و... چه می تواند باشد؟

احساسی ناب تر از خودت

دچار شده ام

دچار یک تعارض احساسی

در سر سه راهی شادی و ترس و اضطراب

در عین حال این تغییرات پر از حسهای خوبند

که باورشان هنوز هم در پستوی خاک گرفته و کهنه ذهنم نمی گنجند

ترسها واقعیند

شادی ها نیز

نشانگان تغییرات هم...

گفتمان درونی ام شادند

لذتها در نظرم عمیقند

و شاید اولین باری است که اینگونه اند

و این نیز تجربه ای بکر است

فعلا مبهوت ایستاده ام

و بی هیچ مداخله ای

فقط تجربه می کنم...

گپی با درون خودم

دلم فیلم می خواهد فیلم و سریال دیدن...

چیزی که مدتهاست اصلا تجربه اش نکرده ام ...... ماههاست حتی تلویزیون هم ندیده ام هربار هم که اراده می کنم بنشینم و تماشایش کنم خدارو شکر چیز قابل دیدنی نمی یابی!

دلم بی خیالی مطلق می خواهد... جذابیت های جدید و تجربه های جدید و انگیزه های ناب...

گاهی فکر می کنم موجودی یک بعدی شده ام ... و این اصلا خوب نیست

موهبت رها کردن ... معمولی بودن را از یادم رفته است!

گام مقدماتی رساله

بالاخره بعد کش و قوس های فراوان موضوع رساله ام رو فرستادم برای تایید در شورای دانشکده البته جلسه شورا فردا قراره تشکیل بشه و اینکه هیچی معلوم نیست چون استاد راهنمای انتخابی منم احتمال داره رای نیاره برای راهنمابودن با اوصافی که شده استاد مدعو یک دانشگاه دیگه... همه چی کلا رو هواست موضوع و حتی استاد راهنما....

تازه به این فکر میکنم اگه موضوع تصویب بشه برای اولین بار اصلا هیچ برنامه مدونی هم برای اینکه اصلا این پژوهش را چطور باید اجرا کرد ندارم!!! و این را خوب می دانم که هیچ بخاری از هیچ استادی هم با کمال شرمندگی بر نمی اید که امیدوار باشم بهم کمک کنن یعنی همونم باید خودم استین هارا بالابزنم و کاری بکنم!

تجربه به من ثابت کرده استاد راهنما خودشم اصلا نمیدونه چی به چیه!خودشونم درگیر نمی کنن!خداکند این یکی دیگر حداقل کمک کنه هر کی که میخواد باشه ! 

دوستانه ها

چند روزه حالم خوب نیست تا بالاخره تونستم امروز یک کم اونم یک کم حالمو خوب کنم 

بعد دوستم اومده می گه حالت بهتره 

میگم اره خوبم 

میگه من امروز ارایش نکردم اومدم سرکار! 

گفتم خب یعنی چی ؟ چرا؟ 

میگه از دست تو آرایش نکردم!!! 

گفتم جان؟!! آرایش تو اونوقت به من چه ربطی داشت ؟

میگه  ؛ خب حالم گرفته بود حوصله نداشتم به خاطر تو!!! 

یعنی در این حد واقعا!

اندرحواشی زندگی....

تغییرات عجیبی را تجربه میکنم بیشتر این نوع تغییرات را، از نوع عکس العمل و رفتار متفاوت اطرافیان متوجه میشم و من با درک این نوع تغییرات ناخوداگاه شوکه میشوم می ترسم و به دنیایی از علامت سوال روبه رو می شوم که چرا اینگونه حرف زدم رفتار کردم یا طرف مقابل چرا اینجوری کرد؟ مگه من چکار کردم؟ هنوز هم نمی دانم و نمی توانم آنها را هضم کنم حتی درست و غلط را هم  نمی دانم گاهی فکر می کنم در دهه چهارم زندگیم با احساسات و واکنشهای مناسب دهه سوم یا شاید هم دهه دوم مواجهم! حکماً این آتش ها از روانکاوی بلند می شود گیج می شوم از اینکه تسلطی بر اوضاع ندارم ازاین تغییرات خودم از این که نمی فهمم او چطور مرا تغییر می دهد از اینکه من هیچ چیز از او نمی دانم از اویی که واقعا صبورانه می شنود و با کمترین و کوتاه ترین کلمات و با انتظاری عظیم  چشم به راه تغییر می شود! آنقدر متبحرانه با یک کلمه همه چیز را به هم متصل می کند که می مانم!  وقتی هم بهش میگم میگه من جادوگرم چه فکر کردی؟!!

  • وقتی داشتم در مورد فرایند درخواست جابه جایی ام و نوع مذاکره ام با مدیر مربوطه با همه هیجان می گفتم میگه بعد چقدر امیدواری اونوقت حتی یک لحظه به درخواستت فکرکنه! من یک ساعت تمام با مدیر صبحت کرده بودم دلیل و برهان و منطق و احساس خرج کرده بودم... پس چرا باید بگه امیدوارم حتی لحظه ای به حرف تو گوش کرده باشه و اصلا اهمیتی داشته باشه براش! این یعنی باز هم الارقم همه تلاشم و  تغییرات نوع حرف زدنم ...در اینجا براورد اون اینه که منتظر نتیجه دلخواهت نباش چون هنوز هم نمی دونی چطور باید در خواستت رو بگی!  
  • رفتم یک زنجیر ساعت  واسه خودم از بدلیجاتی بخرم   یکی رو  که آویزش یک گربه بود رو انتخاب کردم بعد چون داخل میله و عقب بود برگشتم به مغازه دار گفتم اینو می خوام چکار کنم بکشم کنده بشه پلاستیکش؟ یک دفعه دیدم اومد از پلاستیک اون رو گرفته می گه اره ولی بیاین با هم بکشیم کنده بشه!! من مغازه دار  من   گفتم نه ممنون بکشید شما خودتون برگشته میگه بیان دیگه باهم میکشیم !! اخرش رضایت دادم و منم یک گوشه نایلون رو گرفتم و باهم کشیدیم تا کنده شد! با خودم میگم الان این چرا همچین کرد؟

من و خودکارامدی !

 جلسه دوم کلاس خودکارامدی که به عنوان فراگیر شرکت کرده بودم باز هم با تاخیر ۴۵ دقیقه ای ساعت ۱۲:۴۵ شروع شد و راس  ۱۳:۳۰ دقیقه تموم شد! یعنی کلاسی که قرار بود ۱۵-۱۲ حداقل تایمش باشه فقط ۴۵ دقیقه بود این جلسه هم! و من در اخرین لحظاتی که همکاران در حال ترک کلاس بودن با توجه به اینکه من برنامه خودمو واقعا تا ۴  به دلیل این کلاس عقب انداخته بودم با یک تصمیم یکهویی گفتم ببخشید میشه به من تقلب برسونید!! همه متعجب به من گفتن یعنی چی ؟ گفتم خب مدرس عزیز یک سوال دادن که بریم خونه جواب بدیم بفرستیم براشون من میگم بشینیم همینجا باهم بحث کنیم و تحلیل گروهی باشه! (حالا من واقعا فکر اون ۲ ساعت و خورده ای وقتی بودم که عملا باید بیکار می موندم به خاطر این بی نظمی کلاسی) خلاصه همه نشستن و گفتن باشه!!! و یک بحث داغ یک ساعته هم با همون سوال استاد که موانع خودکارامدی در محل کار ما چیست؟راه افتاد یعنی خوشم میاد عملا کلاس رو تا ۲:۳۰ من نگهداشتم!! 

اها یک چیز دیگه این جلسه استاد محترم از اول تا اخر کلاسش یکسره فقط داشت به من نگاه می کرد!! یعنی فکرکنم بقیه آدم نبودن! در حدی که یک وقت متوجه شدم این هر چی می گه داره با حرکات چشم و بدنی از من تایید می گیره! برام جای تعجب داشت که برای چی همچین کاری می کنه! 

پ ن۱:

تعداد شرکت کنندگان دوره ۸ نفر بود که به دلیل قانون تشکیل کلاس با ۱۰ نفر حداقل یک مشکل قانونی بودن هم به وجود اومده بود این وسط که استاد به شدت عصبانی بود و بارها تکرار کرد که من یک عالم اصرار کردم برای برگزاری این دوره تا تونستم مسئول آموزش دانشگاه رو مجاب کنم برای چی همکاران استقبال نکردن! و بارها تکرار کرد که من پیگیری می کنم شماها نگران نباشید امتیاز مربوط به شرکت در این کلاس بهتون تعلق میگیره!  

پ ن۲:

با توجه به اینکه بحث رو راه انداختم و خب بحث تا بعد از تایم اداری هم ادامه داشت و دغدغه همکاران شرکت کننده مبنی بر لغو شدن امتیاز شرکتشون برطرف نشده بود دوستان زنگ زدن به یکی دونفر از همکاران که دارین میرین خونه یک سر بیان اینجا یک حضور الکی بزنید بلکه دوره ما لغو نشه!! 

پ ن۳: 

بحث خودکارامدی مطرح شده توسط مدرس مربوطه با بحث من هیچگونه تفاوتی که نداشت هیچ بلکه دوره من جذابیت و محتوای بهتری داشت! البته من هنگامی که داشتم پلن  کلاسمو میچیدم با این موضوع کلنجار می رفتم که ۶ ساعت کلاس برای این دوره با این محتوا زیاده و حداکثر مدت واقعی مورد نیاز با همه مسائل مربوط به کارگاهی بودن و  بحث کلاسی و... ۴ ساعته و این حس در من ایجاد شده بود که من چیزی نمی دونم! که بااین حساب مشخص شد مدرس پیشنهاد دهنده دوره نیز واقعا مطلبی حتی بیش از ۲ ساعت واقعا برای ارائه نداشت و عملکرد من بابت پرکردن تایم کلاسی و شروع بحث از مباحث حاشیه ای خودپنداره، خودباوری،خودآگاهی،خودکنترلی و سپس ورود به بحث خودکارامدی با توجه به اینکه تایم مذکور با توجه به پیشنهاد مدرس این دفعه قبلا به تصویب رسیده بود و من مجاز به تغییر ساعت دوره نبودم کار درستی بود! 

پ ن۴: 

چرا هیچ کس برای بازرسی دوره مذکور به این کلاس نیومد؟ در حالیکه کلاس ایرادات زیادی داشت خب ۶ ساعت کلاس عملا در ۲.۵ ساعت خلاصه شد! چرا به من بارها تذکر دادن که تایم اضافی نیاری؟ بعد از دوره سنجش و ارزیابی که برگزار کرده بودم و نیمساعت با اضافه وقت رو به رو شده بودم در حدی این تذکر رو بارها و بارها بهم یاداوری کردن که واقعا من استرس گرفته بودم و البته خوشبختانه وقت اضافه که هیچ کم هم آوردم در این ۶ ساعت خودم!  

پ ن 5: 

مشاور باشی بهم گفت مطمئنی اونوقت ملت رو فقط به خاطر اینکه وقت خودت پر بشه و بیکار نباشی نگهداشتی؟ و این بحث کلاسی و تحلیل رو برای چیز دیگه ای راه نیانداختی؟!!

من به عنوان فراگیر دوره خودکارامدی

جلسه اول دوره خودکارامدی به جای ساعت 12  با نیم ساعت تاخیر ساعت12:30 شروع شد مدرس پیشنهاد دهنده اصلی دوره!! بعد از مانور دادن بر روی اینکه من مدرس دانشگاهم و 10 سال سابقه تدریس دارم ! جو کلاس را به دست گرفت 

بعد از هر بیست دقیقه برای خودش یک تایم استراحت داشت یک استراحت 10 دقیقه ای ! به بهانه های مختلف ... هماهنگ کرد چایی آوردن اولین بیست دقیقه ! بعد توی این تایم ده دقیقه چایی خوردن ما داشت تازه اسلاید درست میکرد ! از اینترنت و ورد های مختلف و... بعد دوباره بیست دقیقه صحبت کرد و اینبار زنگ زد که پرسشنامه خودکارامدی رو بیارن که ما پرکنیم! و باز در همین ده دقیقه وسط دوباره باقی اسلایدهاش رو درست کرد و یکی دووتا مقاله رو پرینت گرفته بود می خوند و خط می کشید و تایپ میکرد! در بیست دقیقه نهایی هم که پذیرایی کیک و آبمیوه رو اوردن و ایشون اعلام کرد به دلیل اینکه تعداد  همکاران شرکت کننده دوره کمه من امروز کلاس رو زودتر تموم می کنم که بقیه همکاران روز سه شنبه بیان! و افرادی که سه شنبه می خوان حضور داشته باشن چون امروز رو نبودن بگین بهشون ساعت 11 بیان که در یک ساعت من کل مباحث امروز رو بگم بعد شماها هم از همون 12 بیان که دوره کامل بشه! این یک ساعت کمبود کلاسم که امروز دارم زودتر تموم میکنم سه شنبه جبران میکنیم و شاید تا 4 کلاس طول بکشه همکاران تمدیدات لازم رو برای موندن تا ساعت4 بکنن! و کلاس مذکور با همه حواشی راس 2 تموم شد! 

پ ن1: 

الارقم مقاومتی که در سکوت کردن در دوره از ابتدای ساعت داشتم ولی وقتی دیدم مدرس هر چی التماس میکنه که همکاران صحبت بکنن و اظهار نظر بکنن که وقت کلاس رو پوشش بده کسی حرفی نمی زنه شروع به صحبت و اظهار نظر در مواردی که می پرسید کردم!  

پ ن2: 

صحبت کردن و بحث کردن در کلاس درس و اصولا در یک جمع ..... کاریه هیچ وقت تا به حال انجام نداده بودمش! منظورم بحث علمیه هیچ وقت در هیچ کلاسی از ابتدایی تا دانشگاه هیچ بحثی رو نه شروع کردم و نه اصلا شرکت کردم همیشه ساکت بوده ام! ولی اینبار شدت دلسوزی نمی دونم چکار کرد با من که اصلا حرفی برای گفتن داشته باشم و بخوام حرفی بزنم 

پ ن3: 

با اینکه دوره رو خودمم برگزار کرده بودم اما هیچ آمادگی ذهنی برای صحبت کردن نداشتم و هیچی یادم نمی اومد از محتواهای علمی نظریات که بخوام به قول معروف کلاس بزارم و علمی با کلمات قلمبه حرف بزنم .... برای همین می گم ورودم به بحث صرفا از روی دلسوزی بود و کل مباحثی رو هم که در موردش اظهار نظر کردم و حرف زدم به شیوه کاملا خودمونی و با توجه به فهم کلی خودم از مباحث بود نه اظهار فضل!