روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

تنهایی

این روزها هیچی چیزی شادم نمی کنه هیچی ارومم هم نمیکنه یکسره ناآرامم یک برکه جدا شده غرق تلاطم های مواج اقیانوس و تشنه آرامش و سکون

این روزها همه را به چشم گرگی بی رحم می نگرم که فقط دریدن و تکه کردن می دانند

این روزها خشم و گریه سکوت و وحشت تنهایی عذابم می دهد اما مرا از آن گریزی نیست

همه جا دیواره ای از آتش می بینم و بازی خطرناک مرگ و دوباره زنده شدن

وسوسه آغوشی که محبت باشد و آرامش

و در قطعه ای از تلاطم وجودم به دنبال دستی نشانه ای

کاش جنسیت انتخابی بود

نمی دانم هیچ فقط میدانم که حداقل مرد خوبی برای زنها بودم ....

شاید اینگونه آرامش داشتم وقتی انتخابی بود...

همه نامحرمند فراتر از جنسیتشان

همه فراریند

و همه متوقع که بهترین باشی برای دردهایشان

اما خودت باید مرحم وجودت باشی

سخت است شبانه روز را بهم بدوزی در حالیکه حتی کلمه ای حرف نزده باشی و فقط صبورانه شنیده باشی

تنها بودن سخت است و احساسش سخت تر

خدایا تو چطور تنهایی؟

چرا داغ نمی کنی و زمین و زمان را بهم نمی دوزی؟

 

همینجا هم در این دنیای مجازی تنهام

تعبیرهای عجیب و تفسیر های عجیب تر درون

بی تابی سخت است اینکه چشم انتظار این باشی که شاید یک نفر را بیابی تا کمی صحبت کنی اینکه همیشه هم هیچ کس نباشد و با کجی یک لبخند روزها را به شب بچسبانی و این وسط تنها امیدت درمانگری باشد که همه این نگفته های وکیوم شده را برایش بگویی

جالب ترش این است که همین الان هم با هجوم حس های منتظرانه باز هم ندانی که اصلا چه می خواهی بگویی ...

فقط یک انباشتگی گنگ و نامفهوم از حرفهایی که نمی دانی محتوایش چیست و کجاست؟! و این ابهام همیشگی این روزهایت سخت بهمت میریزد که اینها چه حسی است که تجربه اش می کنی چرا نمی دانی چه چیز می خواهی بگویی و نمی دانی و نمی فهمی

و جلساتی که یکریز چسبیده ای به زنانگی هایت.... اینگار تنها موضوع جذاب این روزهایت است و شاید تنها موضوع مهم زندگی ات در میان کوچه فرعی های گذرای همیشگی ات

موضوعی که اگرچه بعد از هزار راه فرعی امتحان شده برای فرار... به ظاهر درست مثل ادمیزاد سربه راه شده در جاده اصلی اش وارد شده ام اما سخت محل شکنجه است برایم گفتنهایی که به روی خودم نمی آورم که اینها که می گویم نبایدها و خط قرمزهای من است در ارتباط با نامحرمان...

گویی دارم در تنش درونی ام معنای نامحرم را تغییر می دهم چرا که جنسیت واقعی اش را که نمی توانم... مرد بودن را...

پس گاهی یاد شعر حافظ می افتم و خودم را تسلی می دهم که گوش نامحرم نباشد جای پیغام و سروش!!! والبته مصرع اولش هم که میگوید تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی

 وقتی به کار می اید که هیچ درکی از حرفهای درمانگرت نداری!

حالا واقعیتش اون مصرع اولم اگه بخوایم گیر بدیم زیاد نمی خوره به وضعیتم چون در واقع سروش پیر و مرشد و بزرگی را گویند و برداشت کاملا شخصی من برای تسلی برعکس است دیگر چون اینجوری عملا اینگار حرفهای من خیلی مهمند در حد پیرو مرشد یک مسیر... در حالیکه کل بیت را به او باید ربط داد و گفت تا گوش روان من امادگی شنیدن نداشته باشد هیچ رازی از درونم را از او نخواهم شنید حتی اگربارها بگوید... و البته همین حالا در یک دریافت درونی می گویم که من خود راهنمای مسیر این راهم!! چرا که این منم که توصیف گرو مبین اتفاقات روزمره و گذشته و حال و آینده زندگی ام در مسیر درمانم!!

بی خیال این همه تعبیر..... برگردم به ذهنیت خودم

در واقع با تکرار این مصرع می خوام معنای نامحرم را گسترش دهم و بگویم به درونم که اگر نامحرم بود این همه راز درون با او ساعتها نمی گفتی پس  در مقام همان پیر و مرشد فتوا دهم که محرمیت برقراراست آن هم ناجور....

دغدغه جدید

امتحان جامع در دو بخش کتبی و شفاهی که تموم شد نمره ها هم اعلام شدند حالا رسما وارد مرحله پژوهشی دوره شده ام... دغدغه این روزهای من چی می خواد باشه خب؟

 استاد راهنما، موضوع پایان نامه ، جامعه آماری و روش پژوهش ...

اینها بیشترین مشغولیت ذهنی من رو این روزها تشکیل میدن اینکه تا کی لیست اساتید اعلام بشه و آیا من بتونم با استاد مورد نظرم این کارو شروع کنم و اینکه ایا خط مشی فکری من و استاد با هم همخوانی خواهد داشت یا نه؟ اینکه موضوع پایان نامه ام تا چه حد مورد علاقه شخصی من خواهد بود و انگیزه های شخصیم را فعال خواهد کرد؟ اینکه با توجه به شاغل بودنم آیا امکان انتخاب جامعه آماری دانشگاهی برایم وجود خواهد داشت یا باید آموزش و پرورش را انتخاب کنم؟ سختی ها و مسائل انتخاب جامعه آماری مدارس استان و همزمانی ساعات کاری ادارات و مدارس با ساعات کاری خودم و مشکل مرخصی و اینکه آیا اصلا د رتوانم خواهد بود شهر به شهر این استان را برای پر کردن پرسشنامه هایم طی کنم ؟ اصلا در آخر این پایان نامه گره ای از مشکل این مملکت خواهد گشود یا صرفا در کتابخانه دانشکده ودانشگاه خاک خواهد خورد؟ اصلا گره مملکت را بی خیال..... آیا برایم تجربه زیسته این پایان نامه در انتها ارزشمند خواهد بود؟ یا به چشم یک تلف کردن وقت و انرژی و هزینه به آن خواهم خندید؟

هزینه های انتخاب واحد پایان نامه و هزینه های اجرای آن مرا به فکر فرو می برد که آیا به انتهای این مسیر خواهم رسید؟