روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

تدریس

از عوارض دو وبلاگی اینه که دوست داری هر دوجا از یک ماجرا بنویسی گاهی....

البته خب غیر از عابر کلا خواننده هم ندارم فقط دیگه کلهم گاهی برخی اتفاقات خوب زندگی رو باید دوباره هم نوشت...

http://www.myhappiness.blogfa.com

محرم است .......

محرم که می آید از درون مومن میشویم هر کاری را با محرم می سنجیم و حرمت نگهداشتنش

حتی همانها که حرف از این می زنند که مارا با محرم و تسلیت و نذری دادن ها کاری نیست و از این دست حرف ها که اگر راست می گویی دلی را به دست بیارو .دستی گیر...

همان ها هم در اعماق وجودشان به محرم معتقدند چرا که کسی را که برایش اهمیت نداشته باشد انتقاد نمی کند بی هیچ واکنشی می گذرد اصلا حتی نمی بیند این ها را که چه برسد که فکر کند و انتقاد و پیشنهادی بدهد...

همین تامل های لحظه ای .... همین واکنش های ثانیه ای..... یعنی اهمیت محرم در زنده نگهداشتن اسلام.... چه برسد به عزاداری های میلیونی و دسته ها و مراسم و نذری ها و برآورده شدن حاجتها ..... اینها فریاد اسلامی است که قرن ها خاموش نشده که هیچ ... هر بارهم به شکل خاص و ویژگی های مربوط به هر نسلی بلندتر در حنجره زمان فریاد شده

این است حیات زنده محرم..........

این است حسین و فریاد هل من ناصر ینصرنی امامی که قرن هاست یار می طلبد و یار میگیرد

سوتی های خفن

این اتفاق از بس خنده دار بود که خودم دیگه ملاحظه هیچ چی رو نکردم زدم زیر خنده  

اونم با این رئیس ما  که معتقده خندیدنم گناه کبیره است و احتمالا با خودش میگه دختره خله از صبح با من کل انداخته حالام که ..... 

باقی ماجرا رو در این وبم بخونید.... شادیهای زندگی من

مسیر تغییر

در مسیر رسیدن به حد اعلای ظرفیت وجودی خودت شگفتی ها را همیشه تجربه می کنی اگر ثابت قدم باشی

شوق رسیدن همراه با باور توانستن معجزه می آفریند معجزه درخشیدن در سکوی قهرمانی

سخت است مسیر بسته به هر فرد و هر زمان و مکان

دشوارست مسیر پیروزی

از هزاران مرغ روایت عطار ۳۰ مرغ به قاف رسیدند و باقی به جاذبه های مسیر دلبستند

 پس جا نمان

دل نبند

پا نکش

استوار بمان و پیش برو

دوگانه ای کاملا متضاد

الان احساسم دوگانه است و کاملا برخلاف جهت هم!!

عصبانی و ناراحتم در حد انفجار از اینکه تلاشم برای جابه جایی شغلی به شکست انجامید و من تسلیم خشم مدیر شدم

عصبانیت و دادی که مرا به عقب نشینی واداشت و انصراف از درخواستی که ماه ها پیگیرش بودم برای آرام کردن یک مدیر

هرچند این نوع واکنش رفتارم حکایت تلخی است و خبر از ناخودآگاهی پیچیده دارد که چرا برای دیگری سکوت کنی و عقب بنشینی؟

فعلا که نتیجه همان شد بالادست که می خواست....

اما قسمت دیگر ماجرا لذتی است پنهان

 که بعد ۵ سال چه شده اینها به صرافت استفاده از توانمندی های من افتاده اند؟

اینکه تازه بعد این همه سال پیگیر تدوین شرح وظایف اجرایی برای من افتاده اند؟ چیزی که من سالهای متمادی خودم تلاش کردم که ایجاد شود اما نشد...

اینکه حاضرند به هر قیمتی مانع از رفتن من شوند

اینکه یکی از شدت بهم ریختگی و فشار عصبی چهره اش می لرزد و خود را کنترل میکند و دیگری را که توان کنترل نیست شروع به داد زدن می کند و کوتاه نمی آید

عجیب است حس عمیق لذت و مفید بودن در این میانه جان من....

آنجا که خدا کنارت نشسته....

بعضی جاها اصلا  در لحظه متوجه لطف پنهان و آشکار خدا نمی شوی و تازه شاید شاکی هم باشی که چرا....

ولی زمان همان که معروف است به حلال مشکلات و از نظر من روشن کننده حکمتها نیز هست واضح کننده الطاف خداوندی هم هست

امروز وسط روز یکی از همکارا که دانشجوی دکترا هم هست بهم پیام داد که چکیده منابع مصاحبه آزمون جامع رو داری ؟ و یک لیست از کتابهای منبع اصلی برام فرستاد که ببین کدوما رو داری بهم بده!

من حقیقتا هاج و واج چند لحظه هنگ بودم آخه هر جور حساب کتاب می کردم به این می رسیدم که خب این باید الان تازه نزدیک دفاعش هم باشه چون تقریبا چهارساله دانشجویه چطور می شه امتحان جامع نداده باشه ؟! خلاصه با احتیاط ازش پرسیدم مگه شما هنوز امتحان جامع ندادین؟ مگه ورودی چه سالی هستین؟ که گفت چرا دوبار دام مصاحبه رو رد شدم اگه این دفعه هم رد بشم نمره آزمون کتبی ام هم از بین می ره!

اونجا بود که یعنی با تمام وجودم به آسمون نگاه کردم و گفتم خدایا لطفت رو شکر .... اصلا خارج از تصورم بود قبول نشدن و فهمیدم خدا چقدر هوامو داشته و من چقدر غافلم ....