روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

گپی با درون خودم

دلم فیلم می خواهد فیلم و سریال دیدن...

چیزی که مدتهاست اصلا تجربه اش نکرده ام ...... ماههاست حتی تلویزیون هم ندیده ام هربار هم که اراده می کنم بنشینم و تماشایش کنم خدارو شکر چیز قابل دیدنی نمی یابی!

دلم بی خیالی مطلق می خواهد... جذابیت های جدید و تجربه های جدید و انگیزه های ناب...

گاهی فکر می کنم موجودی یک بعدی شده ام ... و این اصلا خوب نیست

موهبت رها کردن ... معمولی بودن را از یادم رفته است!

گام مقدماتی رساله

بالاخره بعد کش و قوس های فراوان موضوع رساله ام رو فرستادم برای تایید در شورای دانشکده البته جلسه شورا فردا قراره تشکیل بشه و اینکه هیچی معلوم نیست چون استاد راهنمای انتخابی منم احتمال داره رای نیاره برای راهنمابودن با اوصافی که شده استاد مدعو یک دانشگاه دیگه... همه چی کلا رو هواست موضوع و حتی استاد راهنما....

تازه به این فکر میکنم اگه موضوع تصویب بشه برای اولین بار اصلا هیچ برنامه مدونی هم برای اینکه اصلا این پژوهش را چطور باید اجرا کرد ندارم!!! و این را خوب می دانم که هیچ بخاری از هیچ استادی هم با کمال شرمندگی بر نمی اید که امیدوار باشم بهم کمک کنن یعنی همونم باید خودم استین هارا بالابزنم و کاری بکنم!

تجربه به من ثابت کرده استاد راهنما خودشم اصلا نمیدونه چی به چیه!خودشونم درگیر نمی کنن!خداکند این یکی دیگر حداقل کمک کنه هر کی که میخواد باشه ! 

دوستانه ها

چند روزه حالم خوب نیست تا بالاخره تونستم امروز یک کم اونم یک کم حالمو خوب کنم 

بعد دوستم اومده می گه حالت بهتره 

میگم اره خوبم 

میگه من امروز ارایش نکردم اومدم سرکار! 

گفتم خب یعنی چی ؟ چرا؟ 

میگه از دست تو آرایش نکردم!!! 

گفتم جان؟!! آرایش تو اونوقت به من چه ربطی داشت ؟

میگه  ؛ خب حالم گرفته بود حوصله نداشتم به خاطر تو!!! 

یعنی در این حد واقعا!

اندرحواشی زندگی....

تغییرات عجیبی را تجربه میکنم بیشتر این نوع تغییرات را، از نوع عکس العمل و رفتار متفاوت اطرافیان متوجه میشم و من با درک این نوع تغییرات ناخوداگاه شوکه میشوم می ترسم و به دنیایی از علامت سوال روبه رو می شوم که چرا اینگونه حرف زدم رفتار کردم یا طرف مقابل چرا اینجوری کرد؟ مگه من چکار کردم؟ هنوز هم نمی دانم و نمی توانم آنها را هضم کنم حتی درست و غلط را هم  نمی دانم گاهی فکر می کنم در دهه چهارم زندگیم با احساسات و واکنشهای مناسب دهه سوم یا شاید هم دهه دوم مواجهم! حکماً این آتش ها از روانکاوی بلند می شود گیج می شوم از اینکه تسلطی بر اوضاع ندارم ازاین تغییرات خودم از این که نمی فهمم او چطور مرا تغییر می دهد از اینکه من هیچ چیز از او نمی دانم از اویی که واقعا صبورانه می شنود و با کمترین و کوتاه ترین کلمات و با انتظاری عظیم  چشم به راه تغییر می شود! آنقدر متبحرانه با یک کلمه همه چیز را به هم متصل می کند که می مانم!  وقتی هم بهش میگم میگه من جادوگرم چه فکر کردی؟!!

  • وقتی داشتم در مورد فرایند درخواست جابه جایی ام و نوع مذاکره ام با مدیر مربوطه با همه هیجان می گفتم میگه بعد چقدر امیدواری اونوقت حتی یک لحظه به درخواستت فکرکنه! من یک ساعت تمام با مدیر صبحت کرده بودم دلیل و برهان و منطق و احساس خرج کرده بودم... پس چرا باید بگه امیدوارم حتی لحظه ای به حرف تو گوش کرده باشه و اصلا اهمیتی داشته باشه براش! این یعنی باز هم الارقم همه تلاشم و  تغییرات نوع حرف زدنم ...در اینجا براورد اون اینه که منتظر نتیجه دلخواهت نباش چون هنوز هم نمی دونی چطور باید در خواستت رو بگی!  
  • رفتم یک زنجیر ساعت  واسه خودم از بدلیجاتی بخرم   یکی رو  که آویزش یک گربه بود رو انتخاب کردم بعد چون داخل میله و عقب بود برگشتم به مغازه دار گفتم اینو می خوام چکار کنم بکشم کنده بشه پلاستیکش؟ یک دفعه دیدم اومد از پلاستیک اون رو گرفته می گه اره ولی بیاین با هم بکشیم کنده بشه!! من مغازه دار  من   گفتم نه ممنون بکشید شما خودتون برگشته میگه بیان دیگه باهم میکشیم !! اخرش رضایت دادم و منم یک گوشه نایلون رو گرفتم و باهم کشیدیم تا کنده شد! با خودم میگم الان این چرا همچین کرد؟

من و خودکارامدی !

 جلسه دوم کلاس خودکارامدی که به عنوان فراگیر شرکت کرده بودم باز هم با تاخیر ۴۵ دقیقه ای ساعت ۱۲:۴۵ شروع شد و راس  ۱۳:۳۰ دقیقه تموم شد! یعنی کلاسی که قرار بود ۱۵-۱۲ حداقل تایمش باشه فقط ۴۵ دقیقه بود این جلسه هم! و من در اخرین لحظاتی که همکاران در حال ترک کلاس بودن با توجه به اینکه من برنامه خودمو واقعا تا ۴  به دلیل این کلاس عقب انداخته بودم با یک تصمیم یکهویی گفتم ببخشید میشه به من تقلب برسونید!! همه متعجب به من گفتن یعنی چی ؟ گفتم خب مدرس عزیز یک سوال دادن که بریم خونه جواب بدیم بفرستیم براشون من میگم بشینیم همینجا باهم بحث کنیم و تحلیل گروهی باشه! (حالا من واقعا فکر اون ۲ ساعت و خورده ای وقتی بودم که عملا باید بیکار می موندم به خاطر این بی نظمی کلاسی) خلاصه همه نشستن و گفتن باشه!!! و یک بحث داغ یک ساعته هم با همون سوال استاد که موانع خودکارامدی در محل کار ما چیست؟راه افتاد یعنی خوشم میاد عملا کلاس رو تا ۲:۳۰ من نگهداشتم!! 

اها یک چیز دیگه این جلسه استاد محترم از اول تا اخر کلاسش یکسره فقط داشت به من نگاه می کرد!! یعنی فکرکنم بقیه آدم نبودن! در حدی که یک وقت متوجه شدم این هر چی می گه داره با حرکات چشم و بدنی از من تایید می گیره! برام جای تعجب داشت که برای چی همچین کاری می کنه! 

پ ن۱:

تعداد شرکت کنندگان دوره ۸ نفر بود که به دلیل قانون تشکیل کلاس با ۱۰ نفر حداقل یک مشکل قانونی بودن هم به وجود اومده بود این وسط که استاد به شدت عصبانی بود و بارها تکرار کرد که من یک عالم اصرار کردم برای برگزاری این دوره تا تونستم مسئول آموزش دانشگاه رو مجاب کنم برای چی همکاران استقبال نکردن! و بارها تکرار کرد که من پیگیری می کنم شماها نگران نباشید امتیاز مربوط به شرکت در این کلاس بهتون تعلق میگیره!  

پ ن۲:

با توجه به اینکه بحث رو راه انداختم و خب بحث تا بعد از تایم اداری هم ادامه داشت و دغدغه همکاران شرکت کننده مبنی بر لغو شدن امتیاز شرکتشون برطرف نشده بود دوستان زنگ زدن به یکی دونفر از همکاران که دارین میرین خونه یک سر بیان اینجا یک حضور الکی بزنید بلکه دوره ما لغو نشه!! 

پ ن۳: 

بحث خودکارامدی مطرح شده توسط مدرس مربوطه با بحث من هیچگونه تفاوتی که نداشت هیچ بلکه دوره من جذابیت و محتوای بهتری داشت! البته من هنگامی که داشتم پلن  کلاسمو میچیدم با این موضوع کلنجار می رفتم که ۶ ساعت کلاس برای این دوره با این محتوا زیاده و حداکثر مدت واقعی مورد نیاز با همه مسائل مربوط به کارگاهی بودن و  بحث کلاسی و... ۴ ساعته و این حس در من ایجاد شده بود که من چیزی نمی دونم! که بااین حساب مشخص شد مدرس پیشنهاد دهنده دوره نیز واقعا مطلبی حتی بیش از ۲ ساعت واقعا برای ارائه نداشت و عملکرد من بابت پرکردن تایم کلاسی و شروع بحث از مباحث حاشیه ای خودپنداره، خودباوری،خودآگاهی،خودکنترلی و سپس ورود به بحث خودکارامدی با توجه به اینکه تایم مذکور با توجه به پیشنهاد مدرس این دفعه قبلا به تصویب رسیده بود و من مجاز به تغییر ساعت دوره نبودم کار درستی بود! 

پ ن۴: 

چرا هیچ کس برای بازرسی دوره مذکور به این کلاس نیومد؟ در حالیکه کلاس ایرادات زیادی داشت خب ۶ ساعت کلاس عملا در ۲.۵ ساعت خلاصه شد! چرا به من بارها تذکر دادن که تایم اضافی نیاری؟ بعد از دوره سنجش و ارزیابی که برگزار کرده بودم و نیمساعت با اضافه وقت رو به رو شده بودم در حدی این تذکر رو بارها و بارها بهم یاداوری کردن که واقعا من استرس گرفته بودم و البته خوشبختانه وقت اضافه که هیچ کم هم آوردم در این ۶ ساعت خودم!  

پ ن 5: 

مشاور باشی بهم گفت مطمئنی اونوقت ملت رو فقط به خاطر اینکه وقت خودت پر بشه و بیکار نباشی نگهداشتی؟ و این بحث کلاسی و تحلیل رو برای چیز دیگه ای راه نیانداختی؟!!

من به عنوان فراگیر دوره خودکارامدی

جلسه اول دوره خودکارامدی به جای ساعت 12  با نیم ساعت تاخیر ساعت12:30 شروع شد مدرس پیشنهاد دهنده اصلی دوره!! بعد از مانور دادن بر روی اینکه من مدرس دانشگاهم و 10 سال سابقه تدریس دارم ! جو کلاس را به دست گرفت 

بعد از هر بیست دقیقه برای خودش یک تایم استراحت داشت یک استراحت 10 دقیقه ای ! به بهانه های مختلف ... هماهنگ کرد چایی آوردن اولین بیست دقیقه ! بعد توی این تایم ده دقیقه چایی خوردن ما داشت تازه اسلاید درست میکرد ! از اینترنت و ورد های مختلف و... بعد دوباره بیست دقیقه صحبت کرد و اینبار زنگ زد که پرسشنامه خودکارامدی رو بیارن که ما پرکنیم! و باز در همین ده دقیقه وسط دوباره باقی اسلایدهاش رو درست کرد و یکی دووتا مقاله رو پرینت گرفته بود می خوند و خط می کشید و تایپ میکرد! در بیست دقیقه نهایی هم که پذیرایی کیک و آبمیوه رو اوردن و ایشون اعلام کرد به دلیل اینکه تعداد  همکاران شرکت کننده دوره کمه من امروز کلاس رو زودتر تموم می کنم که بقیه همکاران روز سه شنبه بیان! و افرادی که سه شنبه می خوان حضور داشته باشن چون امروز رو نبودن بگین بهشون ساعت 11 بیان که در یک ساعت من کل مباحث امروز رو بگم بعد شماها هم از همون 12 بیان که دوره کامل بشه! این یک ساعت کمبود کلاسم که امروز دارم زودتر تموم میکنم سه شنبه جبران میکنیم و شاید تا 4 کلاس طول بکشه همکاران تمدیدات لازم رو برای موندن تا ساعت4 بکنن! و کلاس مذکور با همه حواشی راس 2 تموم شد! 

پ ن1: 

الارقم مقاومتی که در سکوت کردن در دوره از ابتدای ساعت داشتم ولی وقتی دیدم مدرس هر چی التماس میکنه که همکاران صحبت بکنن و اظهار نظر بکنن که وقت کلاس رو پوشش بده کسی حرفی نمی زنه شروع به صحبت و اظهار نظر در مواردی که می پرسید کردم!  

پ ن2: 

صحبت کردن و بحث کردن در کلاس درس و اصولا در یک جمع ..... کاریه هیچ وقت تا به حال انجام نداده بودمش! منظورم بحث علمیه هیچ وقت در هیچ کلاسی از ابتدایی تا دانشگاه هیچ بحثی رو نه شروع کردم و نه اصلا شرکت کردم همیشه ساکت بوده ام! ولی اینبار شدت دلسوزی نمی دونم چکار کرد با من که اصلا حرفی برای گفتن داشته باشم و بخوام حرفی بزنم 

پ ن3: 

با اینکه دوره رو خودمم برگزار کرده بودم اما هیچ آمادگی ذهنی برای صحبت کردن نداشتم و هیچی یادم نمی اومد از محتواهای علمی نظریات که بخوام به قول معروف کلاس بزارم و علمی با کلمات قلمبه حرف بزنم .... برای همین می گم ورودم به بحث صرفا از روی دلسوزی بود و کل مباحثی رو هم که در موردش اظهار نظر کردم و حرف زدم به شیوه کاملا خودمونی و با توجه به فهم کلی خودم از مباحث بود نه اظهار فضل!

غر زدنهای درونم

دلم یک ارامش عمیق میخواد دلم یک گوش و یک دل همراه که بی دغدغه حرف بزنم ساعتها بدون مرز 

یک حضور گرم که همه جوره اعتماد کنم و از  این همه بی اعتمادی بگریزم 

یک جای دنج یک اغوش ارام و یک دل مملو از محبت و یک شانه بسان صلابت کوه استوار 

یک نفر که هیچ کس نیست و هیچ وقت نیست 

 از آن یک نفرها می خواهم از آنها که هنوز افریده نشده اند 

از آنها که فقط رویایند و خسته نمی شوند 

انقدر اطرافم پرنیست از ادمها که حتی برای حرف زدن هم برای یک درد و دل ساده و ارام هم کسی را نمی شناسم   

مدیری که که به حساب خودش با وقت ندادن به من برای بیان خواسته ام قصد فرار از موقعیت دارد و گاهی هم قصد تنبیه و مثلا کوتاه امدن من از خواسته کاملا معقولم 

ادمها هر انچه به نفع خود نپندارند اینگار نباید انجام شود! 

خسته شده ام از ندیدن های عمدی و رفتارهای کودکانه ادم بالغ های اطرافم 

نمی گویم رفتارهای من کودکانه ندارد ولی حداقل حواسم هست به کسی ضربه نزنم کسی را زخمی نکنم  

میدانی در ته دلم می دانم که همینها هم ارامم نمیکند 

هیچ چیز ارامم نمیکند استرسهای منتشر در همه لحظات زندگی ام نشانه خوبی نیست.... 

از ترس اینکه یکی هم بهت بگه ادم غرغرویی هستی سکوت را ترجیح می دهم وقتی کسی درک نمی کند و کمکی نمی تواند برایم بکند 

نوشتن اینجا هم ...بارها نمی دانم هیچ نمی دانم فقط یک ارامش عمیق می خواهم

یک حس و یک تجربه

با فرایندهای نوسازی و رنگ و نقاشی دانشکده الان چند روزیه که جایی برای نشستن هم ندارم  خب همه میز و دم و دستگاه ها رو جمع کردن که رنگ و نقاشی بشه دیوارها... نمی دونم چکاریه به خودمونم حداقل ماموریتم نمی دن بریم تو خونه بشینیم الکی میگردیم فقط

دیگه امروز تصمیم گرفتم برم اموزش دانشکده همونجا پلاس بشم هم جلو چشم این همکاران باشم و براشون عادی شم هم خودم یک کم روحیه بگیرم برای کارهای جابه جایی ام

بعد نیم ساعت دوستان لطف کردن بهم پیشنهاد دادن که جای سایر همکارانی که مرخصی هستن برم بشینم منم دقیقا رفتم بخش تخصص و تحصیلات تکمیلی یعنی جایی که هدف اصلیمه تو جابه جایی ام!! و کل روز رو اونجا پشت سیستم همکاری که مرخصی بودن نشستم!

بماند که گروهم جز چند دقیقه وسط تایم اداری و فقط برای برداشتم کیفم خودمو نشون ندادم!

یکی از همکارا آقای ک که در جریان تلاش من هم بود وقتی منو تو آموزش و دقیقا جایی که می خوام باشم دید زد زیر خنده و گفت ایول اومدی روحیه بگیری جلو جلو و حس کنی شرایط رو و به اوضاع مسلط شی! کارت بیسته احسنت کوتاه نیا! و کلی هم توی طول روز می اومد بهم راهکار می داد و تشویقم می کرد

به هر حال جو خوبی بود و همه بهم روحیه می دادند که اینجا ارومه و این امکانات هست و مشکلی نیست و....

فرداش هم اقای ابراهیمی همکار گروهمون بهم گفت دیگه تحویلم نمی گیرین فکر کنم  دیگه فردا هم بیان بگن خانم دکتر شده رئیس اداره اموزش! زدم زیر خند گفتم الان متلک میگین؟ نادیده میگیرم من ها

پ ن۱: همه مدت اون روز استرس اینو داشتم که اولا مدیر گروه امروزم دکتر ش بفرسته دنبالم که کجایین و چرا نیستین تو گروه بی در و پیکری که جاهم نداشتم بشینم اصلا

پ ن۲: همه مدت استرس صحبت فردا با دکتر خ مدیرگروه گروه زوج رو داشتم که چطور باید با اون حرف بزنم و تا حالا سه بار حرف زدنم هم به نتیجه نرسیده و باید فردا قال قضیه کنده بشه

خودکارآمدی اینبار در جایگاه فراگیر دوره

بعد از برگزاری دوره خودکارآمدی توسط من ماجراها و حواشی بسیار بود البته حواشی های غیر قابل کنترل

اما یکی از این حواشی مربوط می شود به برگزاری دوباره دوره با فاصله خیلی کم توسط یکی از مدرسین دیگر دانشکده و قسمت عجیب تر ماجرا این بود که نام من جزء فراگیران کلاس ثبت شده بود و در نتیجه منم باید در کلاس مذکور شرکت میکردم!

بماند که عموما یک نفر که خودش در همون سال مدرس همون دوره بوده دوباره به عنوان فراگیر نمی تونه باشه چطور این اتفاق نادر افتاد و بماند که مدرس دوره این دفعه چند روز قبل دوره زنگ زده به من که خانم دوره قبلی رو شما تدریس کردین؟ گفتم بله چطور؟ با عصبانیت گفت این دوره مال من بوده خودمم سرفصلهاش رو دادم و اصلا پیشنهاد دادم و حق من بوده

خب کلی دلگیر شدم از این قضیه خصوصا که تجارب اولیه تدریسم با همچین قضایایی رو به رو شده بود به هر حال امروز به عنوان فراگیر دوره سر کلاس این خانم حاضر شدم تا بلکه هم خودم بفهمم فرق تدریس من با یک مدرس دانشگاهی که ۱۰ سالی هم سابقه تدریس داره چیه؟

و هم خب چی بگم یک کم مقاومت کردم در برابر بودن در این کلاس با این سابقه قشنگ

بقیش الان حال نیس بنویسم باشه در اولین فرصتی که مخم سرجاش اومد....

یک سوال

این سوال بدجور ذهنمو درگیر کرده میشه جواب بدید؟ یعنی هر چی به ذهنتون می رسه بگین 

 

چی میشه ادمها یک رابطه رو قطع میکنن دقیقا کجاها این اتفاق شاید بیافته؟ منظورم همه جور رابطه است رابطه دوتا دوست دوتا همکار، مدیر و کارمند، زن و شوهر و... اگه مثال بزنید ممنون میشم  

یا ادمها توی ارتباطاتشون چی به دست میارن که نمی خوان قطع بشه ولی یکجایی به این میرسن که باید کات کنن اونجاها کجاست؟ 

پ ن:  

مخصوصا  منتظر جواب عابر هستم!!!! اخه وقتی کس دیگه ای خواننده نیست خودم بگم شما جواب بدین فکر کنم بهتر باشه

قلقلک- غلغلک

دوست دارم بنویسم فقط دوست دارم بنویسم یعنی حس نوشتن درونم می جوشد اما وقتی نمی دانی از چه می خواهی بنویسی یا حتی چه چیز را و در چه قالب دوست داری بنویسی بیشتر گیج میزنی در بین آدمهای اطرافت   

ذهنم پر است از تحلیل وقایع روزانه ممتد  

اما باز هم دوست دارم بنویسم از چیزی که نمی دانم چیست  

نوشتن آرامم می کند مگر نا آرامم ؟ 

نوشتن پراست از حس های خوب حس رهایی حس آرامش  

مگر دربندم؟  

نوشتن مورفین است و تجربه خوابی به اعماق درونت

نوشتن آفرینش است حس پویای خلق کردن و زنده بودن و زایش

مگر مرده ام؟  

نمی دانم فعلا چه را و چگونه نوشتنی را دلم می طلبد 

فقط دلم  نوشته می خواهد 

همین