روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

عیدانه

انقدر سوت و کور بود

که درش را تخته کردم  

هیمنجا را میگویم 

همین خانه ساکت و بی مهمان را

همینجا که نه صاحب خانه را حالیست برای نشستن و نگاشتن 

و نه مهیمان و رهگذری را میلی

 که به در بکوبد و شوق دیدار در دل ها تازه کند

هنوز پا برجاست خانه

اما صاحب خانه گوشه عزلت گزیده و نوای غربت سر داده

لیک سروها هرگز نمی میرند 

و او خویشاوندی دوری با سرو ها دارد


نظرات 2 + ارسال نظر
عابر دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 ساعت 07:43

گاهی سوت و کور بودن، دوری از اغیار و مزاحمانی است که وقت را و حوصله را از میان می برند. و دست آخر چیزی هم دستگیر آدم نمی شود. در انتها می فهمیم که چگونه زمان ما از بام عمر گریخته است و دیگر به دست نمی آید.

گاهی سوت و کور بودن هم برای خودش عالمی دارد. اصلا آدم برای آن که با خودش روبرو شود به همین سوت و کور بودن محتاج است. جایی که بی چشمی نظاره گر، بنویسد درد دلش را و بگوید از مسیرهای سنگلاخ روح اش. از جایی که به آن می اندیشد.

با این همه، نویسا باشید. حتی اگر خودتان می نویسید و خودتان می خوانید... همان گونه که عابر در کویر می نویسد و خودش می خواند و دیگر هیچ

روزگارتان روشن و دل تان شاد بانو

نیما سه‌شنبه 14 فروردین 1397 ساعت 12:22 http://sunray.blogsky.com

بسیار زیبا نوشتی و گل گرفتی وبلاگت را..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد