روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

یک حس و یک تجربه

با فرایندهای نوسازی و رنگ و نقاشی دانشکده الان چند روزیه که جایی برای نشستن هم ندارم  خب همه میز و دم و دستگاه ها رو جمع کردن که رنگ و نقاشی بشه دیوارها... نمی دونم چکاریه به خودمونم حداقل ماموریتم نمی دن بریم تو خونه بشینیم الکی میگردیم فقط

دیگه امروز تصمیم گرفتم برم اموزش دانشکده همونجا پلاس بشم هم جلو چشم این همکاران باشم و براشون عادی شم هم خودم یک کم روحیه بگیرم برای کارهای جابه جایی ام

بعد نیم ساعت دوستان لطف کردن بهم پیشنهاد دادن که جای سایر همکارانی که مرخصی هستن برم بشینم منم دقیقا رفتم بخش تخصص و تحصیلات تکمیلی یعنی جایی که هدف اصلیمه تو جابه جایی ام!! و کل روز رو اونجا پشت سیستم همکاری که مرخصی بودن نشستم!

بماند که گروهم جز چند دقیقه وسط تایم اداری و فقط برای برداشتم کیفم خودمو نشون ندادم!

یکی از همکارا آقای ک که در جریان تلاش من هم بود وقتی منو تو آموزش و دقیقا جایی که می خوام باشم دید زد زیر خنده و گفت ایول اومدی روحیه بگیری جلو جلو و حس کنی شرایط رو و به اوضاع مسلط شی! کارت بیسته احسنت کوتاه نیا! و کلی هم توی طول روز می اومد بهم راهکار می داد و تشویقم می کرد

به هر حال جو خوبی بود و همه بهم روحیه می دادند که اینجا ارومه و این امکانات هست و مشکلی نیست و....

فرداش هم اقای ابراهیمی همکار گروهمون بهم گفت دیگه تحویلم نمی گیرین فکر کنم  دیگه فردا هم بیان بگن خانم دکتر شده رئیس اداره اموزش! زدم زیر خند گفتم الان متلک میگین؟ نادیده میگیرم من ها

پ ن۱: همه مدت اون روز استرس اینو داشتم که اولا مدیر گروه امروزم دکتر ش بفرسته دنبالم که کجایین و چرا نیستین تو گروه بی در و پیکری که جاهم نداشتم بشینم اصلا

پ ن۲: همه مدت استرس صحبت فردا با دکتر خ مدیرگروه گروه زوج رو داشتم که چطور باید با اون حرف بزنم و تا حالا سه بار حرف زدنم هم به نتیجه نرسیده و باید فردا قال قضیه کنده بشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد