روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

اندرحواشی زندگی....

تغییرات عجیبی را تجربه میکنم بیشتر این نوع تغییرات را، از نوع عکس العمل و رفتار متفاوت اطرافیان متوجه میشم و من با درک این نوع تغییرات ناخوداگاه شوکه میشوم می ترسم و به دنیایی از علامت سوال روبه رو می شوم که چرا اینگونه حرف زدم رفتار کردم یا طرف مقابل چرا اینجوری کرد؟ مگه من چکار کردم؟ هنوز هم نمی دانم و نمی توانم آنها را هضم کنم حتی درست و غلط را هم  نمی دانم گاهی فکر می کنم در دهه چهارم زندگیم با احساسات و واکنشهای مناسب دهه سوم یا شاید هم دهه دوم مواجهم! حکماً این آتش ها از روانکاوی بلند می شود گیج می شوم از اینکه تسلطی بر اوضاع ندارم ازاین تغییرات خودم از این که نمی فهمم او چطور مرا تغییر می دهد از اینکه من هیچ چیز از او نمی دانم از اویی که واقعا صبورانه می شنود و با کمترین و کوتاه ترین کلمات و با انتظاری عظیم  چشم به راه تغییر می شود! آنقدر متبحرانه با یک کلمه همه چیز را به هم متصل می کند که می مانم!  وقتی هم بهش میگم میگه من جادوگرم چه فکر کردی؟!!

  • وقتی داشتم در مورد فرایند درخواست جابه جایی ام و نوع مذاکره ام با مدیر مربوطه با همه هیجان می گفتم میگه بعد چقدر امیدواری اونوقت حتی یک لحظه به درخواستت فکرکنه! من یک ساعت تمام با مدیر صبحت کرده بودم دلیل و برهان و منطق و احساس خرج کرده بودم... پس چرا باید بگه امیدوارم حتی لحظه ای به حرف تو گوش کرده باشه و اصلا اهمیتی داشته باشه براش! این یعنی باز هم الارقم همه تلاشم و  تغییرات نوع حرف زدنم ...در اینجا براورد اون اینه که منتظر نتیجه دلخواهت نباش چون هنوز هم نمی دونی چطور باید در خواستت رو بگی!  
  • رفتم یک زنجیر ساعت  واسه خودم از بدلیجاتی بخرم   یکی رو  که آویزش یک گربه بود رو انتخاب کردم بعد چون داخل میله و عقب بود برگشتم به مغازه دار گفتم اینو می خوام چکار کنم بکشم کنده بشه پلاستیکش؟ یک دفعه دیدم اومد از پلاستیک اون رو گرفته می گه اره ولی بیاین با هم بکشیم کنده بشه!! من مغازه دار  من   گفتم نه ممنون بکشید شما خودتون برگشته میگه بیان دیگه باهم میکشیم !! اخرش رضایت دادم و منم یک گوشه نایلون رو گرفتم و باهم کشیدیم تا کنده شد! با خودم میگم الان این چرا همچین کرد؟

نظرات 5 + ارسال نظر
عابر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 19:35

حق با شماست. مبهم تر نیست

تمایل دارم با اندیشه های اقای ملکیان اشنا بشوید. بعدا در بارش براتون می نویسم

خوبه حداقل اقرار می کنید که نوشته هاتون خیلی وقتا مبهمه
خب قسمتهای خاصی یا مطالب خاصی مد نظرتونه بفرمایید مطالعه کنم چون مسلما نمی شه همه چی رو خوند
ولی دوس دارم دلیلش رو بدونم مگه اندیشه های ایشون چه چیزی داره ؟

عابر چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 22:34

امشب خیلی مزاحم وقتتون شدم اما دلم نیومد این مطلب رو براتون ننویسم:

یه نویسنده امریکایی می گه:
هر انسانی که سه چیز داشته باشه زندگی خوشی داره:

1.کسی برای دوست داشتن
2.کاری برای انجام دادن
3. آرزو و آرمانی برای رسیدن

واقعا باهمه وجودم اینو تایید میکنم
خداکنه همه ادمها این سه تا رو باهم داشته باشن

عابر چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 22:28

http://www.aparat.com/v/1Hzt2/%D8%B3%D9%86%D8%AA%D9%88%D8%B1_%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B2%DB%8C_%D8%A8%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B1_%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7_%D9%88_%D8%AF%D9%84%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86_%D9%BE%D9%88%DB%8C%D8%A7_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C

این سنتور رو دوباره گوش بدید. زیباست

می گم دوباره. چون یادمه یه بار دیگه هم براتون فرستادم

ممنون قشنگه دوباره گوش کردمش

عابر چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 22:00

شما سایت نیلوفر رو می بینید؟
ضمنا می خواستم بپرسم با اندیشه های آقای ملکیان آشنایی دارید؟

سایت نیلوفر؟ خب یافتم از نت ...
اما نمی شناسم استاد ملکیان رو آشنایی نداشتمم با ایشون
چرخی در سایت زدم فلسفه ... دین ...

عابر چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 21:53

اما نگفتید چه تغییراتی؟

چقدر مبهمه این پست

از تغییرات نباید هراس داشت

از شعرهای شما مبهم تر که نیست هست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد