روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

داستان دنباله دار یک فقره تدریس

یادتان می آید آن ماجرای تدریسم را که ؟ همان که حراستی هم شد یعنی این دوتا دومین تلاش تدریس و آخرین جلسه تدریس این دوره

امروزمسئول اموزش کارکنان دانشگاه را دیدم بعد از سلام احوال پرسی بهم گفت اماده باش که کلاسها رو باید استارت بزنیم

منم اظهار خوشحالی کردم و گفتم بله با کمال میل شما عناوین ر و بهم بدید بنده در خدمتم

بعد دیدم یک دفعه بعد از چند ثانیه مکث گفت راستی امادگی داشته باش کلاس ها رو دونفره اجرا کنیم!! با همکاری هم!

من که هم شستم خبردارشده بود و هم خب در عین حال با خودم می گفتم بهتر اینجوری از کمک حرفه ای یک نفر دیگه هم استفاده میکنم ، سری تکان دادم و گفتم با کمال میل چه خوب از تجارب ارزشمند شما هم فیض می برم عالیه

طرف فکر کرد دوزاریم نیافتاده گفت بنا به دلایلی فعلا چند بار با هم کلاس داشته باشیم بهتره و باز هم با تاکید که بنا به دلایلی حالا.... و گفت که اخه می دونید کلاسهای شما دیگه خودتون می دونید که چطوریه اینجوری منم باشم هم بار کلاس رو دوش شما نیست هم خب فکرکنم بهتره!!!

خب الان واقعا دلم می خواد بفهمم باز پشت سر من چی در اومده که این بنده خدا هم می خواست منو از دست نده به عنوان یک نیرو و هم احیانا حرف و حدیثها رو پوشش بده و یک جوری هم حمایتش رو از من داشته باشه

به هر حال دمش گرم هر کس دیگه ای بود احتمالا برای خودش دردسر نیم ساخت و کلا حذفم میکرد از سیستم تدریس .... و حتما سر یک فرصت مناسب ازش می پرسم که چی گفتن پشت سرم حالا اگه چیزی دستگیرم شد میگم بهتون....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد