روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

دومین تلاش تدریس

سال گذشته اولین استارت تقاضای تدریس در آموزش کارکنان را با ارائه درخواستم به صورت ایمیلی برای مسئول آموزش کارکنان دانشگاه زده بودم و بعد از اینکه تابستان امسال هم تقاضای تدریسم در دانشگاههای مختلف غیر انتفاعی و پیام نور و آزاد به نتیجه ای نرسید تنها راه باقی مانده من همین بخش آموزش کارکنان بود در نتیجه پیگیری هایم را الارقم استرسها و ترس هایم برای تجربه تدریس آن هم در چنین فضایی برای اولین بار بیشتر کردم تا به نتیجه رسید و قرار شد ۲۰ و ۲۷ آبان ماه ۹۵ تدریس دوره آموزش مهارتهای خودکارامدی را به عهده بگیرم ...

در حالیکه هنوز هم درگیر استرس تهیه محتوا و تصمیم در مورد چگونگی شروع یک تدریس بودم ...دوره سنجش و ارزشیابی در علوم پزشکی را که به عهده یکی از همکاران بود بدون هیچ اطلاع قبلی و فقط دو روز مانده به زمان برگزاری به دلیل سرماخوردگی ناجور مدرس دوره ، به من واگذار شد! و من هاج و واج اینکه در یک روز چطور محتوا را آماده کنم و چطور به ارائه و بحث جانبی یک کلاس توجه کنم در موقعیت قرار گرفتم و تنها بر پایه تسلطم بر محتوا اداره کلاس را برعهده گرفتم... اگرچه همه چیز از نظر من بازهم عالی بود ولی به دلیل عدم تجربه قبلی و مواردی از این دست با نیم ساعت اضافه وقت روبه رو شدم! نکته ای که اگرچه به مزاق همکاران خیلی خوش آمد و از اینکه در پایان تایم اداری می توانستند بروند خوشحال بودند اما رئیس آموزش کارکنان دانشگاه و دانشکده به شدت بهم تذکر دادند که البته به دلیل فوریت پذیرش دوره ای که از قبل با من نبوده قابل اغماض بود

اما این بار هیچ بهانه ای نداشتم و باید با همه تلاشم نواقص مهارتهای تدریس قبل را اصلاح می کردم وقت اضافه نمی اوردم بلکه به قولی باید وقت هم کم می آوردم ! تدریسم باید خشک نمی بود و جذابیتی برای نگهداشتن همکاران آن هم ۴۰ دقیقه بعد از پایان تایم اداری می داشت.... و از همه سخت تر ماجرا این بود که تدریس این هفته ام برای مدیران بالادستی سازمان بود یعنی لیست کلاسم را که نگاه کردم کلی استرس گرفتم چندنفر ازروسای حراست دانشگاه، چندین نفر از حوزه مدیریت منابع انسانی دانشگاه، حوزه ارزشیابی کارکنان، طبقه بندی مشاغل و .... 

خب اگرچه بودن با این بزرگواران افتخاری بود اما به هر حال برای من تازه کار و به عنوان دومین تجربه حضور به عنوان مدرس یک دوره کار سختی بود به نحوی که کلیه همکارانی را که سابقه تدریس داشتند و یا به هر دلیلی می توانستند کمکی بهم بکنند را در محیط کار در این هفته به کار گرفتم و از همه خواستم که بهم پیشنهاد بدن چطور باید کلاس را اداره کنم دو نفر از همکارانی که در دوره قبلی حضور داشتند خواستم که با نقد تدریسم بهم موارد ضعفم را اعلام کنند و راهکار هم بدهند که چطور باید آنها را برطرف کنم به چندتا از همکاران سپردم که به دلیل ماهیت موضوع که مهارت خودکارآمدی بود کلیپ های انگیزشی یا مرتبط با این مورد را برایم ارسال کنند! و حتی چند کلیپ قابل پخشی که در صورتی که تایم اضافی آوردم بتوانم پخش کنم پیشنهاد بدهند، در انتها هم از آقای ابراهیمی همکار روانشناسمون در گروه درست در روز پنج شنبه چند ساعت قبل تدریس خواستم که با دیدن محتوای اسلایدها نکاتی را که می شود برای جذابیت آنها به کار برد را برایم بگوید که خدایی سنگ تمام گذاشت و ۲ ساعت تمام برایم راهکارهای عملی کلاس داری را اجرا کرد!! فهیمه همکارو همکلاسی قدیمی ام پیشنهاد داد که به دلیل محتوای روانشناسی دوره از کلیپ های روانشناسان مشهور در زمینه هر موضوع پخش کنم تا هم درواقع بحث به صورت تخصصی تر از دید یک روانشناس مطرح شده باشد و هم به جذابیت کلاس افزوده شود، روانکاوم پیشنهاد کرد که با سرچ انواع Case report ها را از زبان دیگران نقل کنم، سیما همکار دیگرم پیشنهاد کرد مثالهای هر موضوع را از اینترنت سرچ کن و برای هر موضوع دنیایی مثال اماده داشته باش

اینقدر همه همکارانی را که اصلا حتی در کلاسم حضور نداشتند به کار و فعالیت واداشته بودم که دوستی گفت یک تدریس داری کشتی مارو همه رو به کار گرفتی

خلاصه که با بکار گیری همه این ترفندها و درخواست انجام کار عملی در سرکلاس و اصرار بر انجام آن و تحویل برگه های کار عملی بدون نوشتن اسامی (به دلیل بحث خودشناسی بودن کارها) کلاس از نظر خودم عالی برگزار شد و تازه وقت هم کم اوردم که باقی بحث به پنج شنبه آینده موکول شد.

باور کنید با حداکثر توان فعلیم عمل کردم و بیشتر از این نمی توانستم به هر حال تدریس تجربه و مهارت هم می خواهد فرای دانش ، که با تمرین به دست می آید و فوریتی قابل دریافت نیست!

پ ن:

مسئول اموزش کارکنان در انتهای کلاس بهم گفت نسبت به دوره قبل خیلی خوب بود ولی بازم مثلا همکار حراستی کنارم گفت کلاس خشک و بیروح بوده است! گفتم کلیپ داشتم سخنرانی گذاشتم کار عملی هم بوده مشارکت کلاسی در بحث و اظهار نظر هم که بوده دیگه چطوری خشک بوده ؟ چکار کنم؟ گفت ببین خودت نمی تونی صمیمی صحبت کنی که اینو نمی دونم چطوری میشه درست کرد اما برای اینکه این ادمهای پست و سمت دار بهت نگن کلاس خشک بوده باید خودشون درگیر کلاس بشن! گفتم خب بارها ازشون خواستم اظهارنظرکنن ساکت بودن چکار کنم دیگه؟ گفت ببین دفعه بعد لیست رو برمیداری دونه به دونه افراد رو اسم می بری و می خوای در مورد هر موضوعی حرف بزنند حالا شاید حرف نزنند ولی بازم سعی می کنی سرکلاس بارها با اسم بردن ازشون بخوای حرف بزنن و اظهار نظر کنند. ضمنا از همه می خوای که بیان در ردیف های جلویی کلاس بشینن چون وقتی می رن عقب دیگه خودشون رو درگیر کلاس نمی کنن 

پ ن ۲:  

تعداد شرکت کنندگان دوره مذکور ۲۳ نفر بود

نظرات 4 + ارسال نظر
x چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 11:16 http://malakiti.blogsky.com

تبریک بابت تلاشتتون برای این تدریس :)

‌میدونید شوخ بودن یه چیز ذاتی ِ.... منم نمیتونم از حالت یکنواخت لحنمو خارج کنم .... این همه سال فقط سه چهار نفر‌رو دیدم که بی اندازه شوخ بودن و اصلا کلاسشون گذر زمان رو مشخص نمی کرده

ممنون از لطفت خانم x
خب وبلاگتون رو کلا پاک کردین امیدوارم به زودی نوشتن رو شروع کنی
اره تدریس و اینکه گذر زمان رو حس نکنی خیلی کمه و خیلی هم خوبه که مدرس واقعا بتونه همچین محیطی به وجود بیاره
کاش خودم بتونم

عابر یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 08:39

زبان، بسیار پیچیده است. بازی های زبانی هم جای خودش جالبه. پیچیده است بخاطر این که هم نیت و قصد نویسنده و گوینده موثره. هم لغات و واژگان و هم قصد آن که می خواند و می فهمد.
تدریس تان مستدام. زبان تان گویا.

مسلما همین طور است

عابر شنبه 22 آبان 1395 ساعت 14:43

شوخی کردم. گفتم اگه بگم یکی از اون کسان من بودم.... اما نگفتم که من بودم. جمله شرطی بود نه اخباری.هاهاهاهاها. نه خبالتون راحت من نبودم و نیستم
حالا چرا ترسناک؟

بازی با کملات... من هم گفتم تصورش هم جالبه و هم ترسناک
ترسناکه چون من اون ادمها را نه من میشناسم فراتر از پست و سمتشون و نه می توانم تصور کنم که این منی که در وبلاگ جاری است چه نوع برداشتی را از من به مخاطب می رساند؟ به هر حال من یک ادم بسیار معمولیم با همه نقاط قوت و ضعفم ........ و خواه ناخواه از برداشتهای متفاوت و گاه ناجور از شخصیتم می هراسم همچون یک ادم کاملا معمولی

عابر جمعه 21 آبان 1395 ساعت 20:24

اگه بگم یکی از اون کسانی که کلاس شرکت کردند من بودم چی می گی؟...هاهاهاهاها

واقعا؟ هم باحاله هم ترسناک تصورش اما اگر واقعا بودین خب خیلی جالبه چطور از این همه ادم که می تونستن خواننده وبلاگ من باشن قرعه به نام شما افتاده قانون احتمالات....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد