روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

تعبیرهای عجیب و تفسیر های عجیب تر درون

بی تابی سخت است اینکه چشم انتظار این باشی که شاید یک نفر را بیابی تا کمی صحبت کنی اینکه همیشه هم هیچ کس نباشد و با کجی یک لبخند روزها را به شب بچسبانی و این وسط تنها امیدت درمانگری باشد که همه این نگفته های وکیوم شده را برایش بگویی

جالب ترش این است که همین الان هم با هجوم حس های منتظرانه باز هم ندانی که اصلا چه می خواهی بگویی ...

فقط یک انباشتگی گنگ و نامفهوم از حرفهایی که نمی دانی محتوایش چیست و کجاست؟! و این ابهام همیشگی این روزهایت سخت بهمت میریزد که اینها چه حسی است که تجربه اش می کنی چرا نمی دانی چه چیز می خواهی بگویی و نمی دانی و نمی فهمی

و جلساتی که یکریز چسبیده ای به زنانگی هایت.... اینگار تنها موضوع جذاب این روزهایت است و شاید تنها موضوع مهم زندگی ات در میان کوچه فرعی های گذرای همیشگی ات

موضوعی که اگرچه بعد از هزار راه فرعی امتحان شده برای فرار... به ظاهر درست مثل ادمیزاد سربه راه شده در جاده اصلی اش وارد شده ام اما سخت محل شکنجه است برایم گفتنهایی که به روی خودم نمی آورم که اینها که می گویم نبایدها و خط قرمزهای من است در ارتباط با نامحرمان...

گویی دارم در تنش درونی ام معنای نامحرم را تغییر می دهم چرا که جنسیت واقعی اش را که نمی توانم... مرد بودن را...

پس گاهی یاد شعر حافظ می افتم و خودم را تسلی می دهم که گوش نامحرم نباشد جای پیغام و سروش!!! والبته مصرع اولش هم که میگوید تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی

 وقتی به کار می اید که هیچ درکی از حرفهای درمانگرت نداری!

حالا واقعیتش اون مصرع اولم اگه بخوایم گیر بدیم زیاد نمی خوره به وضعیتم چون در واقع سروش پیر و مرشد و بزرگی را گویند و برداشت کاملا شخصی من برای تسلی برعکس است دیگر چون اینجوری عملا اینگار حرفهای من خیلی مهمند در حد پیرو مرشد یک مسیر... در حالیکه کل بیت را به او باید ربط داد و گفت تا گوش روان من امادگی شنیدن نداشته باشد هیچ رازی از درونم را از او نخواهم شنید حتی اگربارها بگوید... و البته همین حالا در یک دریافت درونی می گویم که من خود راهنمای مسیر این راهم!! چرا که این منم که توصیف گرو مبین اتفاقات روزمره و گذشته و حال و آینده زندگی ام در مسیر درمانم!!

بی خیال این همه تعبیر..... برگردم به ذهنیت خودم

در واقع با تکرار این مصرع می خوام معنای نامحرم را گسترش دهم و بگویم به درونم که اگر نامحرم بود این همه راز درون با او ساعتها نمی گفتی پس  در مقام همان پیر و مرشد فتوا دهم که محرمیت برقراراست آن هم ناجور....

نظرات 1 + ارسال نظر
عابر یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 18:09

نوشته هاتون رو تورقی کردم و برخی شون رو خوندم. از جهاتی برام جالب بود. از این پس می خونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد