روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

بوی مهر

بوی مهر می آید نه دانش آموزم و نه می شود گفت دانشجو.. 

اما دلم برای خریدن دفتر و کتاب های رنگی رنگی 

برای مدادها و خودکارها و کیف و کفش و لباس فرم مدرسه تنگ شده  

عشق خرید دفتر و کتاب و مداد پاکن بودم هرچند اهل فانتزی خریدن و پول خرج کردن نبودمم فقط همانها که عرف بود و همه داشتن همون دفتر کاهی ها و مداد های سوسمار و.... 

به همونها قانع بودم  

کتابهای سال تحصیلی جدید رو هم به لطف عمه و شوهر عمه های معلمم همیشه تو تابستون داشتم و از اون همه کتاب سال جدید تنها کتابی که می خوندمش تو تابستون و تا قبل مهر یک دور خونده بودمش حتما فارسی بود..... 

حتی چند رو ز قبل وسوسه شدم برم لوازم تحریری و به سبک بچه های دبستانی یک سری لوازم تحریر بگیرم  

بعد با خودم گفتم خب بعد چکارش کنی؟ ولی الان دارم فکر می کنم به هرحال مشتریش پیدا میشه یعنی اون کسی که اینا سهمش باشه و الان نعیمه تو ذهنم میاددخترک ناز و شیطون و البته خواهر کوچولوی رحیمه جان عروس جدیدمون! 

حالا دیگه محبتم قلمبه کرده ..... 

شایدم رفتم دادم جشن عاطفه ها  

فعلا هنوز که نخریدم وقتی هم خریدم ببینم قسمت کی می شه

نظرات 1 + ارسال نظر
عابر شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 13:21

مهر می رسد
هنوز بوی کتاب تازه همراه میشه با اضطراب اول سال
و گاهی پرسیدنهای معلم و قایم شدن پشت سر جلویی. و معلم که با تو بودم ... تو بیا. وقتی درس را نخوانده بودم و معلم برای پرسیدن صدایم می کرد... حس کسی رو داشتم که ماموران در اطرافم .. دارن می برنم پای چوبه دار. و چقدر می ترسیدم.
وقتی هم صدا می زد و می خواستم بروم پای تخته سیاه... و همزمان زنگ می خورد ... گویی حکم آزادی ام از زندان ابد را صادر می کردن...چقدر خوشحال کننده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد