ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
استرس تمام ذهنم را که نه همه وجودم را تسخیر کرده است
ناشناخته و گنگ فراگیر و فلج کننده
جلساتم به شدت برسرم آوارمیشوند و به محض تمام شدن دوباره برای همان آواره ها می دوم
دونده ای لجوج و خستگی ناپذیر اما خسته و بی نفس که نعش خویشتن در بغل با هدفی گنگ تر می دود
و دستیار دانایی وجودم که به ریشخند میگیرد این همه بهم ریختگی را
ولیکن من ایستاده ام همچو سرو قد بر افراشته و محکم
روان آدمی پیچ وخم های کوچه هایش تنگ و تاریک است
اما شناخت را دردیست شیرین
و صیقل خوردنت تلو خاصی خواهد داشت.
دقیقا. روان آدمی چقدر پیچ و خم های توبرتو دارد. دیگری که هیچ، چنان که حتی نمی توان شناخت.
این به هم ریختگی، آشفتگی که نمی دانیم از چیست. آدمی برای خودش دردی است.
جدالی برپاست در جان آدمی.
همین جدال است که باید آن را شناخت.
برای تان آرزوی سلامتی و آرامش و شادی دارم.
و چه خوب که ایستاده اید همچو نسیمی که بر گلی اقاقی می وزد.