روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

نیروی جدید و رفتار های مدیر

اندر حکایات نیروی جدید اینکه رفتارهای مدیر هم تغییراتی کرده که بسیار جالب و عجیبه

دیروز صبح که طبق معمول اومدم سرکار بعد از اینکه برق ها رو روشن کردم و پشت سیستمم نشستم و سلام و احوال پرسی با نیروی خدماتی ، یکدفعه اقای X نیروی خدماتیمون اومد گفت خانم فلانی ببخشید کلید در گروه رو می دید به من !! من با تعجب کلید رو از کیفم در آورده و تحویل ایشون دادم و گفتم مشکلی پیش اومده؟ که گفت نه خب دکتر تصمیم گرفتن قفل هارو عوض کنن بیشتر تعجب کردم و پرسیدم مگه خدای نکرده اتفاقی افتاده؟ گفت نه دستوره دکتره منم هیچی نگفتم دیگه ....

گذشت نیروی جدید هم سر وقت اومدن سرکارشون و بعد از یک ساعتی دوباره دیدم نیروی خدماتی اومد تو دفتر گروه و رو به نیروی جدید گفت که رفتم انبار قفل بگیرم نداشتن یعنی قفل یک کلیده داشتن که نگرفتم اونم گفت خوب چه فرقی می کرد می گرفتین از روش می زدین کلیدرو دیگه ... منم گفتم راست میگن دیگه

که یک دفعه نیرو خدماتیمون برگشت گفت خب دکتر گفتن شما کلید نداشته باشین!!!!! و اصرار داشته قفل با سه کلید بگیرم که یک کلید رو بدم به خودشون یکی مال من و یکی هم مال مسئول دفتر گروه !!!

پ ن1:

خب ظاهرا که نیروی جدید معتمدتر از بنده با 5 سال کار هستم!!!

پ ن2:

و اینکه اون کلید قبلی هم در کل خیلی موارد بنده ازش استفاده خاصی نمی کردم یعنی نه بنده و نه هیچ کس دیگه ای اصولا ...چون نیروی خدماتی دوساعت قبل از شروع کار اداری ما تایم اداریشون شروع میشه در نتیجه همیشه در بازه یا اگه بسته باشه هم من به شخصه از کلید داخل باکس آبدارخونه استفاده می کنم تا بیام کلید کیفم رو بردارم

و معمولا هم من اولین کسی هستم که وارد گروه می شم. حالا با این اوصاف بازم حکایت نو که اومد به بازار کهنه می شه دل آزاره

پ ن3:

کلا این گروه عادت داشتن تک جنسیتی باشن و می فهمم که با گرفتن نیروی مرد جای همکار خانم قبلی در واقع دوباره همون رسم 30 ساله قبلشون رو زنده کردن ......  خصوصا که این مدیر گروه جدید کلا بازم خیلی مشکل داره برای ارتباط با خانمها و اصلا دوست نداره زیر مجموعش خانم باشه و در نتیجه الان منم به نوعی مهره اضافی ام که یک جوری باید شوتم کنه بیرون چون همکارم که رفت دیگه تنها فرد مونث بنده ام که فکر کنم طی چند ماه آینده منم به نوعی باید برم....

نظرات 1 + ارسال نظر
عابر جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 14:31

عجب داستانیه.

به هر حال باعث تاسفه این جور برخوردها.
کاش روزی برسه که ما همدیگر رو نه بعنوان زن و مرد... بلکه به عنوان یک انسان به رسمیت بشناسیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد