روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

یک روایت از من ....

خب ساعت ۴و نیم  بادرمانگرم جلسه داشتم ....از اینا صحبت کردم: این که اون نیروی جایگزین چی گفته  اینکه مدیر گروه به اون دختره نیروی طرحی چی گفته "مجرد و تحصیل کرده نمی خوایم"  اینکه اها دیروز برای لب تاب گفتم و یک دفعه وسط حرفهام فهمیدم چطور بگم بعد دوسال که نظرش رو جلب کنم

میگه اولا من موندم چرا از اون خانم نپرسیدی برای چی نمی خوای اسمی ازش ببری به عنوان جانشینت و حالا این حدسیات رو می زنی وقتی می تونستی مستقیم بپرسی و این برای من معنی داره که یک جایی تو روان تو....باعث شده جا بخوری حالت بد بشه و نخوای حتی از خود فرد بپرسی دلیلش رو

و بیای حالا فرضیه بچینی ...یا تو بحث لب تاب که رفتم به مدیر گروه  سر وارد کردن لیست های حضور غیاب اساتید که به جای وارد کردن تو لیست اصلی وارد برگه  A4کرده بودن و من با دنیایی برگه روبه رو بودم که باید اول اونا رو  وارد لیست حضور غیاب می کردم تا بعد کار اصلی خودمو بتونم نجام بدم..خب عاطفه رفت پاس.... من مجبور شدم بیام بشینم جای اون تا وقتی برگرده .... بعد خب روبه روی دکتر Kh  بودم.... حین انجام دادن این کار غر غر می کردم

بعدم عاصی شدم وقتی دکتر گفت چه خبر؟؟ چه کار می کنید؟

گفتم اقای دکتر ببینید اینا رو خب همه استادا اومدن به جای وارد کرپن حضور غیابشون تو لیست اصلی یک برگه دادن به حاضرین و برای هر جلسه من با یک لیست رو به رویم... و الان ۳۰ تا ورقه جلومه

خب کارام می مونه بعدم تازه اگه قراره اینجوری بشه لطفا بعد هر جلسه بیارن بدن من وارد لیست اصلی کنم

نه اینکه اخر ترم من بای این همه برگه رو به رو بشم دکترم یک نگاهی کرد سری از روی تاسف تکون داد و گفت کی این کارو کرده گفتم اکثر استادا.... بعدم گفت یادداشت بزار من تو جلسه تذکر بدم  بعد منم ضمن تشکر گفتم راستی یک مورد دیگه لطف کنید با توجه به این که من کارم با اعداد و ارقامه هر وقت صلاح دونستین یک فکری برای گرفتن سیستم برام بکنید چون لب تاب قسمت اعدادش جدانیس و خیلی اذیت می شم.... که اومد نگاه کرد و گفت درخواستت رو بنویس تا رسیدگی کنم برات... حالا اینا رو میگم بهش... میگه  خب  حالا چرا اذیت می شی که اینکارو بکنی؟

گفتم خب اولا قرار نیس من انجام بدم من قراره یک گزارش بدم ..... بعدم اگه انجام بدم جیکم در نیاد می شه وظیفم

بعد نمی تونم انجام ندم.... گفت مثلا چکار می تونستی بکنی؟

گفتم خب اینا رو من نبودم تو اون هفته اوردن گذاشتن رو میزم وگرنه قبول نمی کردم تا حد ممکن این همه رو میگه چطوری

گفتم خب البته بستگی به استاد هم داره حالا به جوون تر ها حتما می گفتم لطفا خودتون پر کنید بعد لیست رو بدین به من

ولی خب استادای پیرتر ور خیلی نمی شه

می گه ولی اگه بشه خیلی حال میده ها واقعا حال میده

خخخخخخخخخخ

گفتم خب عواقب داره دیگه اوایل بارم وقتی می فهمیدم یک کار که وظیفم نیس رو دارن بهم تحمیل می کنن یک جوری در می رفتم مثلا می گفتم خب باشه استاد وقتی کارم تموم شد میام ازتون میگرم یا یک چیزی تو همین مایه ها تا از ذهنش بیافته  اما خب گاهی کار به دعوا هم می کشید تا جایی که مجبور میشدم رک و راست به طرف بگم اقا وظیفه من نیس

منم بیکار نیستم انجام بدم برگشته بهم میگه خیلی حال می ده ها.... خیلی خیلی حال می ده

گفتم حال می ده ولی عواقب داره

می گه باشه با همه عواقبش بازم به حال میده اساسی اونقدر که پای عواقبشم واستی

و هر از گاهی هم شده تجربش کنی

یا بهم میگه اینکه حرفت رو چطور بگی که مدیرت باهات همراه بشه و بخواد ککمکت کنه حالا چه تو بحث جابه جایی چه این لب تاب که مثال زدی

این یک تکنیکه .... که باید بهش برسی  اونم به دست نمیاد تا اینکه لایه های درونش کشف بشه  این جوری نیس که من بهت بگم بیا برو اینا رو بگو... چون تو توی موقعیت به هر حال ناخوداگاهت با ناخوداگاه اون ارتباط میگیره

حتی اگه همه حرفهاییی رو من بهت بگم دیکته کنی و بگی بازم نتیجه نمی گیری!!

چون باید اول این کشف بشه که تو چه حالی رو به بقیه منتقل می کنی که اینجوری نتیجه میگیری؟

و همین حرف رو شاید یکی دیگه بره بگه ولی نتیجه دلخواه رو بگیره

ولی تو که می ری میگی گارد میگیرن

گفتم اوووو تا من بیام کشف کنم که چکار میکنم

معلوم نیس چند سال طول بکشه

چی شد که گفتی چند سال طول میکشه از کجا میدونی چقدر طول میکشه؟

گفتم خب برای اینکه دوسال طول کشید تا تازه یک جوری یهویی گفتم برای لب تاب که خب گارد نگرفت حداقل

برای همون می گم باز معلوم نیس چند سال طول بکشه که من بفهمم با این ادمها چکار می کنم که اینجوری باهام برخورد می کنن که عمرم تلفه

گفت اها ببین ادم در صورتی اینجوری می حرفه که ناخوداگاهش دقیقا می دونه داره چطور با دیگران برخورد میکنه

و حتی نتیجه برخود رو هم می دونه که پیش بینی می کنه چند سال طول می کشه

گفتم من نمی دونم چکار می کنم  فقط می دونم اینا رو که گفتین

یاد این جمله افتادم که دکتر B برگشت به دکتر Sh گفته بود که دکتر یادتون نره نیروی تحصیل کرده هم نمی خوایم خطرناکه

خب من خیلی شوکه شدم وقتی اینم شنیدم

گفتم خوبه من هر وقت خواستم برم می رم میگم شما گفتین نیروی مجرد و تحصیل کرده نمیخوایم

منم که هردو گزینه رو دارم  .... پس خودم دارم می رم  و زذم زیر خنده

گفت خب باید اونقدر حرف بزنی تا اون لایه زیریش برای من حداقل مشخص بشه که چکار می کنی با ادمها

اونوقت می شه بهت اون تکنیک رو گفت.... بعدم فرض کن حالا بر فرض حرف تو  ۵ سال طول بکشه بفهمی که با ادمها چطور رفتاری داری و بتونی اصلاحشون کنی

حداقلش اینه که بقیه عمرت رو می دونی دقیقا چکارکنی

نه اینکه تا اخر عمرت هی درگیر این روابط عجیب غریب باشی که عذاب بکشی

بعدم گفت من معتقدم تو خوب می دونی چی بگی و چکار کنی کنه نظر موافق طرف رو با خودت همراه کنی فقط موضوع اینه که ناخوداگاهت خب چیز دیگه ای رو می فرسته به اون طرف مقابل و حس ایجاد شده این وسط باعث میشه  نتیجه دلخواهت رو نگیری

و تا از این حس های قبل و بعد این حرفها صحبت نکنی نمی تونیم بفهمیم چی رو به طرف القا میکینی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد