روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس
روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های زندگی من.....

روزمرگی های تجربه و احساس

جلساتی پر از حرفهایی ناتمام

این روزها انقدر حرف دارم که که زمان که هیچ احساسم هم تخلیه نمی شود

درمانگرم هم صبورانه گوش می دهد اما منی که هزار حرف نگفته و ناشناس در درونم بالا پایین می پرد آرام نمی گیرم مشکل اصلی هم این است که نمی دانم که چه چیز اینقدر آزار دهنده است  و البته اتفاقات روزمره ای که تمامی ندارند و من مستاصل شده ام در حل کوچکترین مسائل زندگی ام

امروز یک ریز حرف زدم بدون وقفه ای کوتاه و فقط همه حرفم  بازی های تکراری افراد خانواده با من بود و مبهوت شدن من از این بازی ها و گنگ بودن دلیل این بازی ها و خنده دارتراینکه  نمی فهمم در گیر چه بازی شده ام و چرا اینقدر عذاب می کشم در این بازی هایی که ظاهرا نقش ناخوداگاه خودم هم پر رنگ است در اجرای آنها

خیلی حرف داشتم بزنم هنوز ... حتی در همین موضوع و البته موضوعات کاری و تحصیلی که هفته گذشته درگیرش شده بودم اما وقتهایی که با حجم حرفهای من همخوانی ندارندمرا به پایان یک جلسه رساند...

در انتهای جلسه دیگر من مصمم که باید هرچند برای بار دهم باشد ولی باید بگویم که برایم جلسه ای دیگر را در نظر بگیر در صورت ممکن...

واین بار جوایش شاید یک کم بهتر از قبل.....  که باید بررسی کنم که آیا باید بهت جلسه بدم یا نه!!  و تازه در صورتی که بخواهم این کار را بکنم شاید لازم باشد که جلسات ثابت باشد و نه متغیر و فوق العاده!!

و مجبور شدم برای بارچندم یاداوری کنم که من توانایی پرداخت هزینه  اش را ندارم و نه هیچ بهانه ای دیگر... و پاسخ روشن او که ... حتما در جلسه در این باره صحبت کن تا به نتیجه ای برسیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد